بسط ناپذیری تجربه نبوی(1)
بسط ناپذیری تجربه نبوی(1)
مجله دین پژوهان بهمن و اسفند 1380، شماره 6
چکیده: نویسنده زیر بنای این «سخن را که وحی تابع پیامبر است نه واقع تابع وحی» را مدل کانتی می داند کانت می گوید ذهن، منفعل و دریافت کننده محص نیست بکله فاعلیت هم دارد و صوری را از خود به مدرکاتش می افزاید و در حقیقت تجربه ای محض در کار نیست. با توجه به این ایده به اعتقاد بعضی از متفکرین داخلی موضع گیریها و تجارب پیامبر صلی الله علیه و آله با شرایط اجتماعی رابطه دیالوگی داشت. مؤلف پس از تبیین رابطه دیالوگی با نقد این نظریه می نویسد: اسلام پیامی خاص برای جامعه داشت و پیامبر صلی الله علیه و چله حامل چن پیام بود و مضمون مواردی پیش می آورند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن پیام را بهتر تفسیر و تبیین می کردند.
بحث اساسی و بنیادی تر که نسبت به کل این مقاله مطرح می شود، از این قرار است که: بطور کلی، سه نظریه اساس در مورد سرشت وحی در غرب مطرح شده است. یکی از این نظریات که دیدگاه گزاره ای در باب وحی است از قرون وسطا در میان متکلمان مسیحی مطرح بوده است. بر طبق این نظریه، وحی مجموعه ای از گزاره ها است که خدا به پیامبر القاء می کند. دوم، دیدگاه تجربه دینی که بر طبق چن وحی گونه ای تجربه دینی است و خدا بر پیامبر وحی کرده به این معنا است که پیامبر خدا را تجربه کرد. این نظریه از زمان شلایر ماخر در الهیات پروتستان مطرح بوده است و بالاخره، دیدگاه سوم، یعنی نظریه ای که در قرن بیستم مطرح شد دیدگاه افعال گفتاری است این نظریه را متکلمان و فلاسفه دینی مطرح کرده اند که از چثار استین فیلسوف تحلیلی متاثر بوده اند. بر طبق دیدگاه اخیر خدذا بر پیامبر وحی کرد. به این معنا که اولا خدا جملاتی معنا دار را از زبانی خاص برای پیامبر اظهار کرده است و ثانیا، این جملات مضمونی خاص داشته اند، یعنی خدا مضامینی خاص را به پیامبر با این جملات انتقال داده است و ثالثا پیامبر را به کارهایی وا داشته است.
وحی تنها بر طبق یک دیدگاه که از قضا چن هم نظر ندارستی است و به یقین در مورد وحی اسلامی غلط است گونه ای تجربه دینی است ولی دیدگاه دیگری که امروزه با اقبال و توجه روز افزون مواجه شده است دیدگاه افعال گفتاری است. هر بحثی که در باب وحی صورت گیرد، باید پیش از همه تکلیف خود را در مورد این نظریات روشن کند چرا که هر یک پیامدها و نتایج خاصی را دارند. مقاله «بسط تجربه نبوی» بر پایه تقریری خام از دیدگاه تجربه دینی استوار شده است ز شتابزدگی نویسنده موجب شده است که از یک سو به نظریات مطرح در باب سرشت وحی توجه نکند، و از سوی دیگر به ناسازگاری و تناقضی که میان دیدگاه تجربه دینی و وحی اسلامی است دقت کافی را مبذول نکند. بنا به نظریه تجربی وحی مواجهه پیامبر با خدا است و گزارشهایی که پیامبر از وحی خود ـ یعنی از تجربه اش ـ به دیگران ارائه می دهد تفاسیر پیامبر از تجربه اش هستند نه مضمون خود وحی، چرا که وحی بر طبق این دیدگاه اصلا از سنخ گاره ها نیست. بر طبق دیدگاه گزاره ای، گزارشهای پیامبر مضمون وحی را دارا هستند و خود وحی او سمنخ گزاره ها است. هم چنین در دیدگاه افعال گفتاری، خود افعال گفتاری (فعل گفتار و ضمن گفتار) مضمون وحی هستند، به این معنا که خدا جملاتی معنا دار را بر پیامبر اظهار کرده است و این جملات مضمونی خاص داشته اند از این گذشته، بنا به دیدگاه تجربه دینی، ارتباط زبانی میان خدا و پیامبر صورت نگرفته است. لذا پیامبر هیچ گاه نمی تواند ادعا کند جملاتی را که برای دیگران باز گو می کند دقیقا جملاتی هستند که خدا به کار برده است. ارتباط زبانی صورت نگرفته تا جملاتی رد و بدل شود و پیامبر هم همان جملات را به کار ببرد. تحلیل دیدگاه گزاره ای به این می انجامد که اطلاعاتی میان خدا و پیامبر رد و بدل شده است ولی نمی توانیم بگوییم که جملاتی که پیامبر به کار می برد همان جملاتی است که خدا اظهار کرده است. آنچه مسلم است این است که خدا اطلاعاتی را به پیامبر داده و او هم همان اطلاعات را بیان می کند، ولی ممکن است زبان وحی ـ اگر انتقال اطلاعات با زبان بوده ـ با زبان گزارش وحی تفاوت داشته باشد. مضمون وحی ـ که همان اطلاعات باشد ـ ثابت است ولی فرم زبانی چن می تواند تفاوت داشته باشد. در تحلیل افعال گفتاری هم محتوا و هم فرم وحی ثابت است و پیامبر هیچ دخل و تصرفی در آن نمی کند.
تجربه بودن وحی، بیشتر یا مسیحیت فعلی ساز گار است تا با اسلام، چرا که در اسلام زبان وحی و کتاب در وحی محوریت دارد، ولی در مسیحیت کتاب و زبان وحی محوریت ندارد. برای مسیحیان خدا در حضرت عیسی (ع) تجلی کرده و برای مسلمانان در قرآن. از این رو در اسلام کتاب، محور است و در مسیحیت شخص. وحی خدا در اسلام با القای حقایق و انجام افعال گفتاری از جانب خدا است و وحی خدا در مسیحیت، تجربه خدا از جانب عیسی (ع) است. اگر هم در پاره ای موارد، در مسیحیت سخن از سخن گفتن خدا با بشر رفته است آنقدر چشمگیر و برجسته نیست که وحی مسیحی را که گونه ای تجربه است تحت الشعاع قرار دهد و اگر هم در اسلام در مواردی از حالات و تجارب و حیانی پیامبر سخن به میان آمده آنقدر محوریت ندارد تا وحی اسلامی را تحت الشعاع قرار دهد. بنابر این وقتی در اسلام محوریت را به تجارب وحیانی می دهیم گویا به جای اسلام از مسیحیت سخن می گوییم.
تبعیت وحی از پیامبر
یکی از سخنان عجیبی که دکتر سروش در مقاله بسط تجربه نبوی دارد این است که «وحی تابع او (پیامبر) بود نه او تابع وحی». دکتر سروش در این مقاله و در گفتگویی که در این باره در مجله کیان منتشر شده است تلاش کرده است تا آن را مفهوم و موجه سازد، ولی علی رغم این تلاشها نتوانسته است صورت معقولی به آن بدهد.
زیر بنای سخنان فوق مدل کانتی است. کانت می گفت ذهن منفعل و دریافت کننده محض نیست بلکه فاعلیتی هم دارد و صوری را از خود به مدرکاتش می افزاید. در حقیقت تجربه ای محض در کار نیست، در محتوای هر تجربه ای عواملی از ذهن دخیلند و تجارب تابع ذهن و متناسب با آن هستند.
وحی هم به این معنا تابع پیامبر است که شخصیت پیامبر در وحی تأثیر دارد و متناسب با آن است، پیامبر هم فاعل است و هم قابل!
مدل کانتی در واقع با استدلال ضمنی زیر شامل تجارب وحیانی پیامبر نیز می شود:
1- در تجارب معمولی، این تجارب تابع شخصیت فاعلشان هستند.
2- تجارب و حیانی هم مانند تجارب معمولی اند.
نتیجه: تجارب وحیانی هم تابع شخصیت پیامبرند.
مقدمه نخست پیانگر مدل کانتی است. اگر این مدل را بپذیریم و بر فرض تمامیت چن، برای این که بگوییم تجارب پیامبر هم تابع شخصیت او هستند باید مقدمه دوم را نیز بپذیریم و تجارب او را مانند تجارب معمولی بدانیم. ولی مقدمه دوم نا تمام است. پذیرش تجارب وحیانی تصدیق وجود تجاربی غیر عادی است. مقدمه دوم در کلام سروش تنیده است و سخنی نا تمام است. در سخنان فوق تناقض هم به چشم می خورد، چیا با پذیرفتن مدل کانتی در تجارب وحیانی و تابع دانستن این تجارب می توان از کشف تام محمد (ص) سخن گفت؟ کشف تام به این معنا است که واقع آنگونه که هست به تمام و کمال برای پیامبر منکشف می شود و این تنها در صورتی امکان پذیر است که شخصیت پیامبر و ظرفیت موجودی او در تجاربش دخالت نداشته باشند. پذیرفتن مدل کانتی راهی برای پذیرفتن کشف تام باقی نمی گذارد، در تجارب پیامبر همواره عناصری از شخصیت و ظرفیت وجودی او حضور دارند، تجربه ای محض در کار نیست تا کشف تام در کار باشد. (بگذاریم از این که این سخن به معنای نقی عصمت پیامبران است، چرا که پیامبر هیچ گاه به وحی آنگونه که هست دسترسی ندارد و وحی تابع شخصیت اوست.)
چرا مدل کانتی؟
این نکته جای تامل دارد که در قلمرو فلسفه کانت برای تجارب وحیانی وجود ندارد. به نظر کانت، ذهن به تجاربی که از عالم خارج دارد صور مکان و زمان را می دهد. تجارب عرفانی و نیز تجارب وحیانی در این فلسفه جایی ندارد. همه معرفتها به حواس متنهی می شوند. به نظر کانت، هر معرفتی با تجربه [ حسی ] نداریم و معرفت با تجربه آغاز می شود.
بنابراین، در قلمرو معرفت شناسی کانت جارب و حیانی معنا ندارد چرا که این تجارب (به طور کلی تجارب دینی) به عالمی دیگر تعلق دارند، از حس آغاز نمی شوند و در قالب صور مکان و زمان در نمی آیند. در اینجا این پرسش مطرح می شود که چرا برخی از روشنفکران بر این مدل اصرار دارند و چن را به تجارب سرایت می دهند؟ لابد کسانی که این مدل را به تجارب وحیانی و تجارب پیامبر گسترش می دهند، این رکن معرفت شناسی کانت را نیم پذیرند و تنها به رکن دیگر آن بسنده می کنند و می گویند شخصیت و صور پیشینی شخص ـ و از جمله شخصیت پیامبر (ص) ـ در تجاربش تأثیر دارند. ولی به نظر ما، بر فرض این که مدل معرفت شناسی کانت را بپذیریم، این مدل شامل حال تجارب پیامبر نمی شود. تجارب پیامبر تجاربی غیر طبیعی اند. پذیرفتن وجود تجارب پیامبر به این معنا است که رکن اول معرفت شناسی کانت را کنار بگذاریم و به صوری از معرفت قائل شویم که به تجارب حسی منتهی نمی شوند. رکن دیگر این معرفت شناسی را نیز باید کنار نهاد، چرا که تجارب پیامبر تجارب غیر طبیعی اند و ما هیچ دلیلی را در اختیار نداریم که تجارب غیر طبیعی هم مانند تجارب طبیعی باشند، بلکه اقتضای غیر طبیعی بودن تجارب این است که بر خلاف تجارب طبیعی باشند و از مدل معرفت شناسی دیگر پیروی کنند.
نقد رابطه دیالوگی
اسلام مانند هر دین دیگری به صحنه اجتماع وارد شد و پیامبر (ص) هم مانند هر انسان دیگری در صحنه شرایط اجتماع پا گذاشت، گاهی جنگ می کرد و گاهی صلح، در صحنه شرایط جدید، حادثه های جدیدی به وجود می آمد و پیامبر (ص) هم موضع گیریهای خاصی در قبال این حوادث داشتند. رابطه اسلام با این شرایط اجتماعی چه رابطه ای بود ة و نیز، موضع گیریهای پیامبر (ص) با این شرایط اجتماعی چه رابطه داشت؟
پرسش های فوق را می توان این گونه نیز مطرح کرد که آیا اسلام - و نیز موضع گیریهای پیامبر (ص) ـ با شرایط اجتماعی رابطه داد و ستدی داشت؟ رابطه داد و ستدی یا رابطه دیالوگی به این معنا است که اسلام چیزی به این شرایط می داد و چیزی از چن ها می گرفت، در نتیجه، اسلام محتوایی ثابت نداشت و تا حدی شرایط اجتماعی، محتوای آن را تعیین می کردند.
به اعتقاد دکتر سروش، اسلام (و نیز موضع گیریها و تجارب پیامبر (ص) رابطه دیالوگی با شرایط اجتماعی داشت. ورود پیامبر به صحنه اجتماع مانند و مطالبی را می خواهد به شاگردان القاء کند. این حد از مسأله برای استاد قابل ضبط و تهیه و پیش بینی است. اما از این مرحله به بعد همه چیز از جنس امکان است، نه ضرورت و لذا غیر قابل پیش بینی و در عین حال مؤثر در تعلیم و تربیت. استاد دقیقا نمی داند در سر کلاس چه پیش خواهد آمد… و پیغمبر بزرگوار اسلام هم در میان امت خود چنین وضعی داشت. وقتی می گوییم دین امر بشری است. منظورمان نفی روح قدس آن نیست، منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید، پا به پای آنها حرکت می کند… گاهی به جنگ، گاهی به صلح کشیده می شود… دین مجموعه بر خوردها و موضع گیریهای تدریجی و تاریخی پیامبر است.
پیش از تصدیق یا رد نظر فوق باید رابطه دیالوگی را دقیقا روشن سازیم. ما همان مثال استاد و شاگردان را به دو نحو تصور می کنیم تا رابطه دیالوگی را تعریف کنیم.
1- فرض کنید یک استاد ریاضی به کلاس وارد می شود و مسأله ای ریاضی را طرح می کند، آنگاه برخی از شاگردان پرسشهایی درباره این مسأله می پرسند و او پاسخ می دهد و نیز از کاربردهای آن جویا می شوند، او هم مواردی را ذکر می کند.
2- باز فرض کنید یک استاد ریاضی سر کلاس می آید و از خود نظریه ای جدید را در زمینه ای از ریاضیات ارائه می دهد. برخی از دانشجویان این نظریه را رد می کنند و او در دفاع، قیودی به نظریه اش اضافه می کند ـ و مثلا متغیرهایی را به آن می افزاید ـ و این جر و بحث همچنان ادامه می یابد تا در نهایت استاد شکل منطقی و قابل قبولی به نظریه اش می دهد، او در خلال این بحث تمام متغیرها و ثابتهایی را که لازم است در فرمول بندی نظریه اش داخل می سازد.
گر چه در دو مثال فوق به ظاهر رابطه ای دیالوگی در کار است، ولی تفاوتی عمده در میان آنها است. در مثال اول، استاد با مسأله ای ثابت که مضمونی ثابت دارد به سراغ کلاس درس رفته است و این مضمون در طول درس ثابت مانده است. تمام مباحثی که در این خلال مطرح شده است شرح و تفسیر و بیان همان مسأله و یافتن کار بردهای آن است. به یک معنا حرکت تدریجی در اینجا صورت نگرفته است، چرا که مضمونی ثابت در طول درس و گفتگو در میان بوده است. اما در مثال دوم گر چه استاد در ابتدا با نظریه ای که مضمونی ثابت دارد سراغ کلاس درس رفته است، ولی همین که در کلاس آن را بیان کرده است، ایراداتی به آن وارده شده و او را وادار کرده که متغیرها و یا ثابت هایی را به نظریه اش بیفزاید تا شکل نهایی به آن بدهد. به این معنا در طول کلاس درس، مضمونی ثابت در کار نیست و تنها نتیجه آن مورد نظر است. در این مورد واقعا حرکتی تدریجی در این مضمون در کار است. با استفاده از این وجه تفاوت می توانیم بگوییم که مثال اول بیانگر یک رابطه دیالوگی حقیقی نیست، ولی مثال دوم دز یک رابطه دیالوگی حقیقی حاکی است. در رابطه دیالوگی حقیقی مضمون ثابت در کار نیست، بلکه داد و ستدی واقعی در کار است. شرایط، به مضمون جهت خاصی می دهند و آن را به صورت خاصی در می آورند. ولی در رابطه دیالوگی غیر حقیقی شریط محتوا را تعیین نمی کنند و به آن جهت خاصی را نمی دهند، بلکه صرفا موارد تفسیری و کار بردی برای آن فراهم می آورد.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا اسلام (و تجارب پیامبر (ص) با شرایط تاریخی و اجتماعی رابطه دیالوگی حقیقی داشت یا نه، این رابطه، رابطه دیالوگی غیر حقیقی بود؟ اسلام در ابتدا پیام خاص برای جامعه داشت و پیامبر (ص) حامل آن پیام بود مضمون این پیام از پیش تعیین شده بود. شرایط اجتماعی و تاریخی، محتوا و مضمون آن پیام را تغییر نمی داد، بلکه مواردی را پیش می آوردند که آن پیام را بهتر تفسیر و تبیین می کرد. البته در برخی موارد هم نکاتی حاشیه ای در کنار آن پیام صورت می گرفتند. حوادث تاریخی و موضع گیریهای پیامبر (ص) در واقع تفسیر و کار بردهایی از آن پیام را نشان می دادند، گر چه در برخی موارد حوادثی هم شکل می گرفتند که تأثیری در تفسیر و تبیین آن پیام نداشتند. مثلا این که واقعا کدامیک از زنان حضرت پیامبر (ص) مورد اتهام قرار گرفت.
تعامل دین و هنر
محمداللّه اکبری
پگاه حوزه، ش37
آنچه در این مقاله از رابطه دین و هنر منظور شده است، بیشتر ارتباط احکام و روایات فقهی با مقولات هنری همچون نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی است؛ هر چند نویسنده در پایان مقاله نتایج کلی تری نیز گرفته است. وی عوامل ناسازگاری دین با هنر در این حوزه ها را به سه عامل کلی باز می گرداند: 1- عوامل درون دینی که ریشه در احکام دین و روایات دارد؛ 2- عوامل برون دینی که به برداشت های سلیقه ای و صنفی از احکام دین باز می گردد و تأثیر ادیان دیگر، آداب و فرهنگ قومی و بالاخره تأثیرات حکومت و سیاست وقت را در آن می توان مشاهده کرد؛ 3- عوامل هنری که به شرایط خاص هنر و ظهور گرایشات مبتذل و انحرافی باز می گردد.
در مجموع، نویسنده معتقد است روایاتی که در نهی از مجسمه سازی و نقاشی آمده است، یا ناظر به بت پرستی است یا به وجود مجسمه و نقاشی در مکان نماز اشاره دارد و یا به حضور ابتذال در این گونه هنرها در آن روزگار باز می گردد هیچ دلیلی که نشان دهد نقاشی ها و مجسمه های تزیینی مورد نهی و طرد قرار گرفته اند، وجود ندارد. از آن سؤ ایشان معتقد است که برداشت های فقیهان یا غیر فقیهان از این روایات، ناشی از شرایط فرهنگی یا اجتماعی روزگار خود بوده است و البته ابتذال و برهنگی در این گونه آثار، که بیشتر در بین درباریان و اشراف بوده است، در صدور این روایات و فتاوا بی تأثیر نبوده است.
نویسنده در پایان با استناد به حضور پررنگ هنرهای مختلف در محراب، مساجد، زیارتگاه ها، تعزیه خوانی ها و به طور کلی آیین ها، نیایش ها و مراسم مذهبی، برسازگاری دین و هنر تأکید می کند و می نویسد: «پس فریاد برآور که هنر را با دین دعوایی نیست. هنرمند باش؛ اما هنر خود را با گناه میالایی. از هنر بهره بر؛ ولی گناه مکن».
به نظر میرسد که عنوان مقاله و نتیجه گیری نهایی نویسنده با اصل مقاله چندان هماهنگ و همسو نیست. تعامل میان دین و هنر، پیش و بیش از آن که به حوزه شریعت و فقاهت مربوط باشد، به حوزه فلسفه، زیبایی شناسی و اخلاق ارتباط می یابد. از سوی دیگر، تلاش ارجمند نویسنده در نشان دادن شرایط بیرونی و تاریخی، به هیچ روی نمی تواند جایگزین استنباط و اجتهاد فقهی و عمیق در روایات بشود.
1- موضوع بحث این مقاله نقد برخی از مطالبی است که در مقالبه بسط تجربه نبوی دکتر سروش آمده است از قبیل: تجربه دینی بودن وحی رابطه دیالوگی، وحی از شخصیت پیامبر و غیره. این مقاله در اصل چکیده ای از بخشی مفصل از بخشی مفصل از کتاب «وحی و افعال گفتاری» از نگارنده (در دست انتشار) است.