ای جوان در راه به چند دختر نگاه کردی
جوانی از عالمی پرسید: من جوان هستم نمیتوانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم
چاره ام چیست؟
عالم کوزه ایی شیر به وی داد وگفت این شیر را به مقصدی برسان بدون انکه ذره ایی بر روی زمین بریزد وسپس شخصی
را مامور کرد که اگر از پیش اینجوان شیر بر زمین ریخت او را در مقابل مردم کتک بزند
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند
عالم از او پرسید: ای جوان در راه به چند دختر نگاه کردی
جوان گفت: هیچ
عالم پرسید :چرا؟
جوان گفت: زیرا حواسم به شیر بود که مبادا بریزم و در مقابل مردم کتک بخورم وخار خفیف بشم
عالم گفت: این حکایت مومنی هست که خدا رو بر هر کاری ناظر میبینه
واز روز حساب وکتاب و قیامت بیم داره که مبادا در نظر مردم خوار خفیف بگرده
? نـــfatimaـــاز?:
یک بار است زندگانی. یک بار.
همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم،
همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم
همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم،
یک بار، یک بار و نه بیشتر
زندگانی_یک_بار_است_در_هر_فصل
محمود_دولت_آبادی