امام زین العابدین(ع) و نماز و قرآن کریم
امام زین العابدین(ع) و نماز و قرآن کریم
مجله اشارات تابستان سال 1391 شماره 147
امام زین العابدین(ع) و نماز
نماز، یاد یار و سرود سبز دیدار پروردگار جهانیان است که جان آدمی را آرامش می بخشد و او را در ردیف عرشیان قرار می دهد. نماز، معراج مؤمن و پروازدهنده روح او به عالم بالاست. ازاین رو، این فریضه الهی جایگاه ویژه ای در سیره معصومان(ع) داشته است. در اینجا به برخی حالات و سخنان امام زین العابدین(ع) در خصوص نماز می پردازیم.
آن حضرت در رساله حقوق درباره حق نماز می فرماید: «حق نماز این است که بدانی بار یافتن به درگاه خدای تعالی است و در نماز پیش خدا عزوجل ایستاده ای، چون این را به خوبی دانستی، چنان بایستی که شخصی کوچک، آرزومند، خوشحال، امیدوار، ترسان، بیچاره و زار در پیش بزرگوار باوقار و باابُهت می ایستد و نماز را به دل بر پا می داری و حدود و حقوق آن را می گذاری.1
آورده اند که وقتی آن حضرت وضو می گرفت، رنگ چهره اش دگرگون می شد، چون از علت آن می پرسیدند، می فرمود: «آیا می دانید در محضر چه کسی می خواهم بایستم؟»2
آن حضرت وقتی آهنگ نماز می کرد، خود را از شیشه عطری که در جانماز داشت، خوش بو می ساخت و آن گاه با فروتنی به نماز می ایستاد.3
ابوحمزه ثمالی می گوید: «امام زین العابدین(ع) وارد مسجد کوفه شد و آماده نماز گردید. دست های مبارک را تا کنار گوش ها بالا برد و تکبیری گفت که از عظمت و جلال آن تکبیر، موهای بدنم راست شد. وقتی هم شروع به نماز کرد، لهجه ای دلرباتر از او ندیدم.4
یکی از یاران امام صادق(ع) به ایشان عرض کرد: «هنگامی که امام زین العابدین(ع) به نماز می ایستاد، رنگ مبارکش تغییر می کرد.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند! او کسی را که در پیشگاهش به نماز می ایستاد، به حق می شناخت».5
یکی از یاران امام زین العابدین(ع) می گوید: «در مکه ایشان را دیدم که به نماز ایستاد و بسیار نماز خواند و سپس به سجده رفت. با خود گفتم: «مردی صالح از خاندانی پاک است. باید به دعای او گوش فرا دهم و آن را بیاموزم.» پس شنیدم که فروتنانه می فرمود: «بار خدایا! بنده کوچکت در آستانه درِ توست. مستمند تو به در خانه ات آمده. گدای تو در درگاهت ایستاده. درخواست کننده از تو به در خانه ات گام نهاده است».6
امام زین العابدین(ع) در مناجات به درگاه خدای متعال می فرمود: «بار پروردگارا! پس از هر نماز یاد پدر و مادرم را به یادم آور تا برای آنها دعا کنم».7
1. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص176 و 177؛ زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص261.
2. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی، ج2، ص143؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص262.
3. حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز، ص69، نکته 223.
4. همان، ص153، نکته 484.
5. همان، ص171، نکته 539.
6. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص144؛ صادق احسانبخش رشتی، آثار الصادقین، ج8، ص114، ح11086.
7. هزار و یک نکته درباره نماز، ص231، نکته 728.
امام زین العابدین(ع) و قرآن کریم
یکی از مهم ترین جنبه های زندگی عبادی امام زین العابدین(ع)، پیوند و انس ایشان با قرآن کریم است. آن حضرت عاشق تلاوت قرآن بود و چنان لذتی از همراهی با این معجزه سترگ الهی می برد که هیچ لذتی به پای آن نمی رسید. ایشان خود در این باره می فرماید: «اگر همه مردم که میان مشرق و مغربند، بمیرند، تا زمانی که قرآن با من است، از تنهایی هراسی ندارم».1
امام زین العابدین(ع) یکی از خوش صداترین مردمان در تلاوت قرآن کریم بود. طنین صوت دلربای آن حضرت، در فضای مسموم و آلوده عصر اموی، همگان را به اندکی درنگ وا می داشت. امام صادق(ع) در این باره فرموده است: «امام علی بن حسین(ع) خوش صداترین مردمان در تلاوت قرآن کریم بود».2
امام کاظم(ع) نیز در این خصوص می فرماید: «صوت دل انگیز قرآن علی بن حسین(ع) چنان بود که گاه کسانی که بر آن حضرت می گذشتند، از خود بی خود می گشتند.»3 البته امام زین العابدین(ع) افزون بر صدای دلنشین تلاوت قرآن، بر تدبر در آیات الهی تأکید داشت و می فرمود: «آیات قرآن، گنجینه هایی است. هر گاه گنجینه ای در برابر تو گشوده شد، شایسته است به درون آن بنگری».4
همچنین آن حضرت درباره درجه اهل قرآن در آخرت فرموده است:
با قرآن باش که خداوند بهشت خود را خشتی از طلا و خشتی از نقره ساخته است و به جای آب و گل، ملاط آن را از مشک و زعفران درست کرده و سنگ ریزه هایش نیز از لؤلؤست و البته درجات آن به اندازه آیات قرآن می باشد. پس در قیامت به هر که اهل قرآن باشد، می گویند قرآن بخوان و صعود کن.5
1. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص24.
2. سهیلا جلالی کندری و عذرا میثاقی، «جایگاه قرآن و در روایات امام سجاد(ع)»، بینات، سال هفدهم، ش68.
3. همان.
4. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص52.
5. «جایگاه قرآن و در روایات امام سجاد(ع)»، ش68.
4. نکته ها، داستانک ها و کلمات قصار
بدون تردید جامعه اسلامی نیازمند الگوهای کاملی است که نقشه راه زندگی و بندگی را به ایشان بنمایانند و پیشوایان معصوم(ع) بهترین الگوها در این زمینه به شمار می آیند. همچنین نمی توان از نقش سترگ صدا و سیمای جمهوری اسلامی درباره این موضوع مهم گذشت. یکی از حیاتی ترین وظایف این سازمان، ارائه این الگوهای کامل به شیوه های هنرمندانه و زیبا به مخاطبان خود و به ویژه نسل جوان و فعال انقلاب اسلامی است.
بر این اساس، رهنمون گرفتن از سیره عملی معصومان و نیز سیره گفتاری آن بزرگواران به شیوه های گوناگون، راهکار مناسبی برای برنامه سازان محترم صدا و سیما شمرده می شود. ازاین رو، در این بخش پایانی مقاله، ابتدا به نکته های ارزشمند از زندگی معصوم ششم و امام چهارم می پردازیم، سپس داستانک هایی از زندگی ایشان می آوریم و پس از آن، کلمات قصار و حکیمانه آن بزرگوار را برمی شمریم. بدیهی است برنامه سازان و مجریان عزیز، به شکل های مختلف می توانند از این مطالب بهره برند.
نکته ها
حضرت امام زین العابدین(ع) روزانه هزار رکعت نماز می گزارد.1
در کرم و بخشندگی امام زین العابدین(ع) همین بس که هر روز ظهر در خانه ایشان ناهار عمومی بر پا بود.2
امام سجاد(ع) در مدینه به طور پنهانی مخارج یک صد خانواده نیازمند را تأمین می کرد.3
آن حضرت دو بار در راه خدا همه اموالش را به دو نیم تقسیم کرد و یک نیمه را به نیازمندان بخشید.4
محبو ب ترین کار خیر نزد امام سجاد(ع) صدقه پنهانی بود.5
زین العابدین(ع) پیک محبت بود.6
خانه زین العابدین(ع) خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود.7
ایشان بادام و شکر صدقه می داد و این آیه را تلاوت می فرمود: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛ تا از آنچه دوست تر می دارید، انفاق نکنید، به مقام برتر نمی رسید». (آل عمران: 92)8
آن حضرت بیست و دو بار بر پشت شتری حج گزارد و حتی تازیانه ای هم به آن حیوان نزد.9
زمانی که از خدمتکار امام زین العابدین(ع) خواستند تا ایشان را توصیف کند، گفت: «من هیچ گاه در روز برای او طعامی نیاوردم و در شب بستری برای آن حضرت نگستردم».10
1. الارشد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص143؛ آثار الصادقین، ج8، ص112، ح11078.
2. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص32.
3. سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امام معصوم(ع)، ص298.
4. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص37.
5. همان.
6. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص112.
7. همان.
8. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص36.
9. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص153.
10. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص263.
داستانک ها
شبی امام مشغول نیایش و عبادت بود. یکی از بچه های امام از جایی افتاد و استخوانش شکست که احتیاج به شکسته بندی پیدا شد. اهل خانه رفتند و شکسته بند آوردند و دست بچه را بستند؛ در حالی که او از درد فریاد می کشید. بچه راحت شد و قضیه گذشت. هنگام صبح امام دید دست بچه را بسته اند. فرمود: چرا چنین است؟ داستان را گفتند و معلوم شد امام آن چنان در حال جذبه به سر می برده است و آن چنان این روح به سوی خدا پرواز کرده بود که هیچ یک از آن صداها، اصلاً به گوش امام نرسیده بود.1
فرزند پیغمبر است. به حج می رود. امتناع دارد با قافله ای حرکت کند که او را می شناسند. مترصد است قافله ای از شهرهای دوردست که او را نمی شناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود.
وارد یکی از قافله ها شد. از آنها اجازه خواست: به من اجازه دهید که خدمت کنم. آنها هم پذیرفتند و امام در تمام این مدت به صورت یک خدمتگزار قافله در آمد.
در بین راه مردی به قافله وارد شد که امام را می شناخت. نزد آنها رفت و گفت: «می دانید این مرد کیست؟» گفتند: «جوانی از مدینه است.» گفت: «این علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است.» دویدند خودشان را به روی دست و پای امام انداختند: «آقا چه کاری بود شما کردید؟! ممکن بود به شما جسارتی بکنیم».
اما حضرت فرمود: «هدف من این است که با قافله ای بروم که مرا نمی شناسند تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمانان برای من پیدا شود».2
فرزندی از امام سجاد(ع) مُرد و مردمان جَزَعی از او ندیدند. پرسیدند: «چگونه است که در مرگ پسرت ناله سر نمی کنی؟!» فرمود: «مرگ چیزی است که منتظر آن بودیم و چون در رسید، آن را ناخوش نداشتیم».3
امام زین العابدین(ع) از انگور خوشش می آمد. روزی هنگام افطار، کنیزک حضرت خوشه ای انگور نزد ایشان آورد. در همین حال، نیازمندی به در خانه آمد و حضرت آن خوشه انگور را به وی داد. کنیز کسی را فرستاد تا آن خوشه انگور را از آن فرد نیازمند بخرد و آن را نزد امام آورد. این بار هم نیازمند دیگری آمد و باز حضرت انگور را به او داد. باز کنیزک کسی را فرستاد و انگور را نزد ایشان آورد، اما برای بار سوم نیز نیازمند دیگری آمد و حضرت انگور را به وی بخشید و آن روز انگور میل نفرمود.4
روزی مردی به ایشان دشنام داد. حضرت خاموش ماند و بدو ننگریست. مرد گستاخانه گفت: «با توأم.» امام پاسخ داد: «و من سخن تو را نشنیده می گیرم».5
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز چنین شد. سرانجام از او پرسید: «پسرم! آیا آواز مرا نشنیدی؟» گفت: «چرا؟» فرمود: «پس چرا پاسخ ندادی؟» گفت: «چون از تو نمی ترسم.» فرمود: «سپاس خدای را که بنده من از من نمی ترسد».6
روزی امام زین العابدین(ع) در مجلس عمر بن عبدالعزیز، حاکم آن زمان مدینه نشسته بود، چون برخاست و بیرون رفت، عمر از حاضران پرسید: «شریف ترین مردمان کیست؟» گفتند: «شما؟» گفت: «نه، چنین نیست. شریف ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد ما بیرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد».7
از حضرت پرسیدند: «چرا ناشناس با مردم سفر می کنی؟» فرمود: «خوش ندارم به دلیل پیوند با رسول خدا(ص) چیزی بگیرم که نتوانم مانند آن را بدهم».8
روزی خلیفه وقت در مکه بود و مردمان هر کدام نزد او می رفتند و چیزی طلب می کردند. کسی به امام زین العابدین(ع) عرض کرد: «خوب است شما نیز چیزی از او بخواهید.» حضرت فرمود: « ای بیچاره! در حرم الهی از غیر خداوند چیزی درخواست کنم؟! به راستی من خوش ندارم که از آفریننده جهان نیز دنیا را طلب کنم، حال چگونه آن را از آفریده ای همچون خود بخواهم».9
روزی به دیدن یکی از یارانش رفت که در بستر مرگ بود و می گریست. پرسید: «چرا گریه می کنی؟» گفت: «پانزده هزار دینار قرض به گردن دارم و چیزی برای پرداخت آن ندارم.» فرمود: «گریه مکن. وامت را بر عهده می گیرم و از حالا تو چیزی بر گردن نداری».10
مردی در محضر امام زین العابدین(ع) گفت: «بار خدایا! مرا از همه خلق بی نیاز گردان.» حضرت رو به او فرمود: «این گونه دعا کردن، صحیح نیست. مردمان همواره به یکدیگر نیازمندند؛ بلکه باید چنین دعا کرد: بار خدایا! مرا از بدان خلقت بی نیاز گردان».11
روزی چند تن مهمان او بودند. خادم وی سیخ کبابی را بر دست داشت و با آن با شتاب می آمد. ناگاه پایش لغزید و سیخ بر سر فرزندی از امام افتاد که زیر پلکان ایستاده بود و طفل کشته شد. غلام سرآسیمه ماند، ولی امام بدو فرمود: «تو در این کار قصدی نداشتی. تو را در راه خدا آزاد کردم.» سپس به دفن طفل پرداخت.12
امام زین العابدین(ع) پسرعمویی داشت که شبانه و ناشناس به او کمک می کرد، ولی خود را معرفی نمی فرمود. آن مرد همواره می گفت: «خدا به تو جزای خیر دهد! اما علی بن حسین(ع) که فامیل من است، هیچ گاه به من کمکی نمی کند.» حضرت این سخنان را می شنید و چیزی نمی فرمود. تا اینکه امام به شهادت رسید و کمک ها قطع شد و آن مرد فهمید کسی که کمکش می کرده، امام زین العابدین(ع) بوده است. پس همواره سر قبر ایشان می رفت و عذر تقصیر می خواست.13
روزی از کنار مردمی گذشت که از او بد می گفتند. فرمود: «اگر راست می گویید، خدا از من بگذرد و اگر دروغ می گویید، خدا از شما بگذرد».14
مردی که پیشه مسخرگی داشت و با خنداندن مردم از ایشان چیزی می ستاند، به گروهی گفت: «علی بن حسین مرا عاجز کرده است. هر کار می کنم نمی توانم او را بخندانم».
روزی حضرت با دو بنده خود به راهی می رفت. ناگاه آن مرد پیش آمد و ردای امام را از دوش ایشان برداشت. حضرت بر جای خود ایستاد و دیده از زمین برنمی داشت. بندگان ایشان از پی آن مرد دویدند و ردا را پس گرفتند. حضرت پرسید: «این مرد که بود؟» گفتند: «مرد مسخره ای است که مردمان را می خنداند و از آنان چیزی می گیرد.» فرمود: «بدو بگویید خدای تعالی را روزی است که در آن روز مسخره پیشگان زیان کارانند.» و جز این چیزی نفرمود.15
1. سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، صص 111 و 112.
2. همان، صص 112 و 113.
3. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص110.
4. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص36.
5. زندگانی علی بن الحسین(ع)، 136.
6. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص147.
7. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص110.
8. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص264.
9. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، صص 16 و 17.
10. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص149؛ آثار الصادقین، ج8، صص 110 و 111، ح11075؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص264.
11. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص244.
12. زندگانی علی بن الحسین(ع)، صص 151 و 152.
13. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص37.
14. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص135.
15. همان، صص 137 و 138.
کلمات قصار
هر که خود را ارجمند دارد، دنیا را پست انگارد.1
مبادا به گناهی که انجام داده ای، خوشحال باشی؛ زیرا اظهار شادی به خاطر گناه، از انجام آن گناه بزرگ تر است.2
از دروغ، بزرگ و کوچک یا جدی و شوخی آن بپرهیزید؛ زیرا آنکه دروغ کوچک بگوید، بر بزرگ آن دلیر می شود.3
همانا آمادگی برای مرگ، در دوری از حرام، و بذل و بخشش در کار نیک است.4
هشدار که از هم نشینی گنه کاران، یاری ستمگران و همسایگی بدکاران بپرهیزید.5
کاری که با تقوا همراه باشد، ناچیز نیست. چگونه عمل پذیرفته شده در درگاه حق تعالی می تواند ناچیز شمرده شود؟6
هر که به سهم خود که خداوند برایش قرار داده راضی باشد، از بی نیازترین مردمان است.7
فرزندم! از ستم بر کسی که جز خداوند عالمیان یاوری ندارد، بپرهیز.8
چه بسا کسی که به ستایش دیگران فریفته شد و چه بسیار آدمی که به پرده پوشی خداوندگار غره گردید.9
دعای مؤمن یکی از این سه چیز را در بر دارد: یا برایش در آخرت ذخیره می شود یا در دنیا برآورده می گردد یا بلایی را از او دور می سازد.10
به راستی که صدقه پنهانی، خشم الهی را فرو می نشاند.11
نهایت شناخت و کمال دیانت مسلمان در ترک بیهوده گویی، جدل نکردن، بردباری و نیک رفتاری است.12
در شگفتم از کسی که از برخی غذاها پرهیز می کند تا گرفتار زیان آن نشود؛ ولی از گناه کناره نمی گیرد تا گرفتار ننگ و عار آن نگردد.13
نگاه مؤمن از روی دوستی به برادر مؤمن خود، عبادت است.14
سه چیز مؤمن را نجات می دهد: پرهیز زبان از غیبت مردمان؛ مشغول شدن به کارهایی که در این جهان و آن جهان سودرسان است؛ بسیار گریستن بر گناهان.15
به درستی که قبر آدمی یا باغی از باغ های بهشت یا گودالی از گودال های دوزخ است.16
ایشان به فرزند خود، امام باقر(ع) چنین وصیت کرد: «با پنج کس دوستی مکن و سخن مگو و هم سفر مباش:
نخست، فاسق؛ زیرا او تو را به لقمه ای یا کمتر از آن می فروشد. امام باقر(ع) پرسید: «کمتر از لقمه چیست؟» فرمود: «تو را به امید لقمه ای می فروشد».
دوم، بخیل؛ زیرا آنچه از مال او را که بدان نیازمندی، از تو دریغ می کند.
سوم، دروغ گو که دور را به تو نزدیک، و نزدیک را دور جلوه می دهد.
چهارم، احمق؛ چه او می خواهد به تو سود رساند، ولی زیانت می دهد.
پنجم، کسی که با بستگان خود قطع ارتباط می کند؛ زیرا چنین کسی در سه جای قرآن لعن شده است.17
1. ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص278.
2. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص14.
3. تحف العقول عن آل الرسول، ص278.
4. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص18.
5. همان، ص21.
6. تحف العقول عن آل الرسول، ص278.
7. همان.
8. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص26.
9. تحف العقول عن آل الرسول، ص281؛ زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص247.
10. همان، ص280.
11. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص29.
12. تحف العقول عن آل الرسول، ص279؛ زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص246.
13. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص35.
14. تحف العقول عن آل الرسول، ص279؛ زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، ص248.
15. همان.
16. چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع)، ص63.
17. زندگانی علی بن الحسین(ع)، صص 160 و 161؛ زین العابدین حضرت امام سجاد(ع)، صص 245 و 246.
منابع
٭ قرآن کریم.
ابن شعبه حرانی، ابومحمد حسن بن علی. 1425 ه. ق. تحف العقول عن آل الرسول. تصحیح: علی اکبر غفاری. قم: مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ هفتم، 1425ه. ق.
احسان بخش رشتی، صادق. 1369. آثار الصادقین. رشت: روابط عمومی ستاد برگزاری نماز جمعه گیلان، چاپ اول، تابستان 1369.
پارسا، خواجه محمد. 1381. فصل الخطاب. تصحیح: جلیل مسگرنژاد. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
پیشوایی، مهدی. 1375. سیره پیشوایان: نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امام معصوم(ع). قم: مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق(ع).
جعفریان، رسول. 1381. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع). قم: انصاریان.
جلالی کندری، سهیلا و عذرا میثاقی. «جایگاه قرآن در روایات امام سجاد(ع)»، مجله بینات، 68 (17)، سال هفدهم، ش 68.
چهل حدیث: گوهرهای سجادی(ع). تهیه و تنظیم: محمود مهدی پور. قم: نشر معروف، چاپ اول، زمستان 1382.
حکیم، سید منذر. 1385. زین العابدین حضرت امام سجاد(ع). ترجمه: کاظم حاتمی طبری. قم: مجمع جهانی اهل بیت، چاپ اول، 1385.
حکیمی، محمدرضا. 1374. امام در عینیت جامعه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
دیلمی، حسین. 1389. هزار و یک نکته درباره نماز. قم: انتشارات حرم.
شهیدی، سید جعفر. 1374. زندگانی علی بن الحسین(ع). تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
شیخ مفید، محمد بن محمد. بی تا. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد. ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی. تهران: کتاب فروشی علمیه اسلامیه.
قمی، شیخ عباس. 1331. منتهی الآمال. تهران: کتاب فروشی علمیه اسلامیه.
گروهی از تاریخ پژوهان. 1389. تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا(ع). قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
گروهی از نویسندگان. 1384. تاریخ تشیع: دوره حضور امامان معصوم(ع). قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
مجلسی، محمدباقر. 1412 ه. ق. بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربی و مؤسسه التاریخ العربی.
محمدی ری شهری، محمد. 1387. میزان الحکمة. ترجمه: حمیدرضا شیخی. قم: دارالحدیث.
مطهری، مرتضی. 1368. سیری در سیره ائمه اطهار(ع). قم: صدرا.
ــــــــــــــ. 1378. مجموعه آثار. چاپ دوم، انتشارات صدرا، تیر 1378.
هجویری، علی بن عثمان. 1384. کشف المحجوب. تصحیح: محمود عابدی. تهران: سروش، چاپ دوم، 1384.
متن ادبی (ذکر مستمر)
علی خالقی
مقام اسمای حسنی گرد سرت دور گرفته اند: «اللهم انی أسئلک بحق هذا الطفل.» مقام اذکار به سماع آمده اند: «یا قدوس و یا صبوح.» صبح امروز تن تب دارِ تقدیرِ وسعتِ حضور تو بر صفحهِ محدود خویش را نمی گنجد. می خواهم نفس بکشم در هوایی که تو آفریده ای، می خواهم پرواز کنم در جوّی که تو ایجاد کردی. می خواهم با تو خدا را صدا بزنم تا آسمآنها را به تسبیح وا دارم و عرشیان را همسایه سجاده ام کنم. چه قدر با تو زیستن زیباست. الهی بندگی چه لذتی دارد، وقتی دروازه های عنایت خاصه تو بر روی «خاصه بندگانت» گشوده می شود. ببین! چگونه سجاده برای سجده های طولانی تر حالت گرفته. برخیز ای کودک سجاده های بی شمار! برخیز ای بزرگ پرچم دار ذکر و تسبیح! برخیز ای زینت عبادت! ای نور تو را طفلی و بزرگی بازی حقیر زمانه است. تو نوری و نور همیشه روشن و روشنگر است. امروز که به نام اسلام تیغ بر گلوی اصول دین گذارده اند، مگر می توان جز با حربه بی نقص تو اسلام مظلوم را زنده کرد. خدا را یاد کن! آن گونه که ملائک او را فریاد می زنند، نه آنگونه که ملائک مبهوت دعای تو شوند و رسوا کن مدعیان دروغین ایمان را که جز این طریقی نیست. امروز مولود تو را با لبخند به شادی می نشینیم و می دانیم که آنچه بر سجاده ها مان آبرو داده است، کلام توست. ای ذکر مستتر در کلام! ای تسبیح مستمر! و ای نماز مکرر!
دعای همیشه مستجاب
سودابه مهیجی
از ازل پیشانی تو شبیه همین سرنوشت بود. شبیه سر بر سجده ساییدن و سجاده عشق را پیراهن خویش کردن. شبیه پیشانی بر خاک نهادن و یک عمر عبادتِ بی دریغ بودن… تو را خداوند برای سجده آفرید. برای فروتنانه ترین جلوه بندگی. برای به خاک افتاده ترین ابراز عشق. تو را انگار از خاک اشک و تغزل آفرید که شبانه روز با جبین رها شده در سجده به درگاهش غزل غزل نجوای عاشقانه بیاوری و ثناخوان یک نفس آفریدگار باشی.
همین کلمات دعا، همین مناجات پر رمز و راز تمام فلسفه حیات انسان است که از زبان تو آموخته می شود. تو تمام درس های هستی را در واژگان مهربان نیایش به انسان یاد دادی. تو همه گفتنی ها و باید ها، همه پاسخ های دانستنی را در هیئت کبوترانِنازک دلِ دعا به عالم ابراز کردی. از لبانت هر پرنده نجوایی که پر گرفت در آسمان زندگی ستاره ای شد و به حیات معنا بخشید.
از پیشانی تو خاک ابرو گرفت. نماز با صدای تو حرمت فراوان یافت و بندگی در تو به اوج ایمان رسید. در پیشانی ات تمام پیامبران پیشین وضو گرفته اند. در زلال صدایت همه کائنات، شناور در پاکی عشق به سمت دریای رستگاری رفته اند. در گلویت شمعی به قدمت تاریخ سوخته و شب های دعاخوانی ایمان آورندگان را رونق داده است و لهجه مأنوس و شفاعت خدای ابدیت را به یاد تمام فراموشان آورده.
از صدای تو هر آنچه آموخته ام، مهر و صبر و سخاوت است که هیچ لحظه هیچ یک از نغمه های داوودی ات را جز برای بیذار باشِ ستمگران نسرودی و جز به قصد فرا خواندن انسان به تماشای چهره عشق لب نگشودی. برای ستایش تو همین نام زیبا کافی است. همین «زینت عبادت کنندگان» که ژرفای حقیقت تو را به وضوح نشان می دهد و همه خواهند دانست که اگر به درگاه پروردگارشان به عبادت می روند، نخست باید تو را آموخته باشند. باید پشت سر گام های عابد تو قدم به ملکوت تعبد بگذارند.
در این سحرگاه سرزده که غم های سزاوار خویش را بر دوش دارم و خواب از من برای ابد گریخته، باید آسمان را صدا بزنم تا دردهایم را بارانِ شفایی ببارد. سخنی شایسته این خلوت نمی دانم. کتاب قدیم تو را می گشایم تا نجوا را بیاموزم. کتاب را می گشایم صدای عاشقانه تو ناگهان در اتاق می روید. صدایت از کوهساران دور، از دریاهای بی تاب، صدایت از دره های به خاک افتاده به گوش می رسد. از آن بعید ترین آفاق نادیده ای که خورشید را صبح و غروب در سینه می فشرند و شعله ور و دلتنگ خالق خویش را عاشقند. صدایت حکمران کائنات است. به گوش سجاده ام که می رسد، از هوش می رود و من بی خویشتن و مدهوش به دنبال این صدای مصمم به راه می افتم، به سوی ملکوت و معراج….
صدایت را نباید گم کنم. من که بی صدا مانده ام، روبه روی فرا خواندن خدای خویش. صدای از ازل پرستنده تو را نباید از پیش چشم دور بدارم. به تار و پود این صدای معصوم چنگ می زنم. کلمات شامخ و رفیعش را در آغوش می گیرم و بر لب می آورم. کلمات دعای تو را بر لبانم، بر حنجره ام می دوزم که مبادا با واژگان اشتباه خویش، سرنوشت حیرانم را به تباهی بکشانم. کلمات تو را می گویم که رستگاری را به من عطا کند. تو راهبرِ همه سعادت ها با همین واژه های مقدس تمام عالم را به خوشبختی جاوید خواهی برد. اگر به شیوه سجده های تو خدا را بخوانم، اگر راه و رسم نیایش های تو را بیاموزم، به رهایی عاشقانه خواهم رسید.
در گلویم بغضی است که هیچ سوسو ندارد برای افروختن محراب نمازهایم. در چشمانم اشکی است که شور چکیدن و تغسیل دلم را هیچ ندارد. تو سخن بگو. شعله های صدایت را در من بریز تا شمع خاموشی مناجاتم زبانه کشان رو به آسمان رود. تو به جای من از خدای خویش بخواه که من لال مانده ام در معرض این همه نیاز و عجز خویش. من باید پشت سر صدای تو به استجابت برسم. آیه آیه زبور دلت را تلقین من کن، ای داوودِ همیشه مستجاب! دعا گفتن را به من بیاموز: «پروردگارا راه های درخواست کردن از تو را بسیار هموار و گسترده یافته ام و آبشخور امید را پر آب دیده ام و درهای دعا به سوی تو برای تمام فریادکنندگان گشوده است. سوگند به عزتت که اگر مرا از خویش برانی، هرگز دست بر نخواهم داشت و از ثنای تو روی بر نخواهم تافت».1
۱. دعای ابوحمزه ثمالی.
شعر (حنجره شعله ور)
سودابه مهیجی
سجده کردم که گریه هایت را شاید از سجده ها بیاموزم
من که چشمانِ در سجودم را به تو و گریه هات مقروضم
من که عمری ست با صدای تو از آسمان مستجاب تر شده ام
تو دعا می شوی به جایم آه! لب که از هر چه شکوه می دوزم
من کجا تو کجا ستاره جبین! آه ای راز سر به مُهر ترین!
تو پرستیدنِ خدای ازل، من مسلمانِ تازه امروزم!
شعله ور مانده در دل تاریخ تا ابد سوز های حنجره ات
شمع خاموشی دعایم را با همین شعله ها می افروزم….