شیوه های کسب #فضائل_اخلاقی
ادامه سخن در مورد #توکل
… شيطان در دل آدمى وسوسه مىكند و به او مى گويد:
چگونه همه چيز را از خدا مى دانى؟
و حال آنكه فلان انسان با اختيار خود به تو روزى مى رساند، كه اگر بخواهد به تو مى دهد و اگر بخواهد نمى دهد.
و اين شخص ديگر قادر است كه گردن تورا با شمشير بزند و اگر بخواهد از تو در مى گذرد، پس چرا از او نترسى و به او اميد نبندى و حال آنكه كار تو به دست اوست و تو اين را مى بينى و در آن شك ندارى؟!
و ترديدى نيست كه امثال اين توجّهات نتيجه جهل به حقايق امور است،
و كسى كه شيطان را بر خود مسلّط سازد تا چنين وسوسه هائى بر قلبش بيفتد، از جاهلان به معارف و حقايق است.
زيرا كسى كه حقيقت جهان چنانكه هست بر او منكشف شود، مى داند كه آسمان و ستارگان و باد و ابر و باران و انسان و حيوان و ديگر مخلوقات همگى مقهور و مسخّر وجود يگانه حق تعالى هستند كه شريك و انبازى ندارد.
پس مى داند كه مثلا باد همان هواست و هوا بخودى خود و بدون محرّك به حركت در نمى آيد، و اين محرّك تا محرّك ديگرى نداشته باشد هوا را به جنبش در نمى آورد …
و همين طور تا برسد به محرّك اوّل كه نه محرّكى دارد و نه به خود متحرّك است.
و حال به همين منوال است در مورد ديگر وسائط از قبيل افلاك و ستارگان و كائنات جوّ و موجودات زمينى از جماد و نبات و حيوان.
بنابراين توجّه و التفات آدمى در نجات خود به برخى چيزها از قبيل باد و باران يا انسان يا حيوان همانند توجّه و التفات كسى است كه به اعدام محكوم شده است، و فرمانروا يا پادشاهى به نويسنده خود امر كند كه فرمان عفو و آزادى او را بنويسد.
آنگاه آن شخص زبان به مدح و ستايش كاغذ يا مركّب يا قلم يا نويسنده بگشايد و بگويد:
اگر كاغذ يا قلم يا مركّب يا نويسنده نبود من نجات نمى يافتم!
و رهائى خود را از كاغذ و مركّب بداند، نه از قلم
يا از قلم بداند، نه از نويسنده،
يا از نويسنده بداند، نه از فرمانروائى كه به نويسنده فرمان داده و نويسنده فرمانبردار اوست.
و كسى كه مى داند كه قلم از خود اختيار و حكمى ندارد و در دست نويسنده رام و مسخّر است،
و نويسنده نيز از خود حكم و اختيارى ندارد و فرمانبردار فرمانرواست، به قلم و نويسنده التفات ندارد و جز فرمانروا را سپاس نمى گويد.
بلكه حالت سپاسگزارى از فرمانروا چنان فكر او را مشغول مى كند كه كاغذ و مركّب و قلم و نويسنده را از ياد مى برد.
این تمثیل ادامه دارد….، در شماره بعد، بخوانید.