دوازده دليل بر امامت بلا فصل على بن أبي طالب على (عليه السلام)
دلیل اول:عصمت و نص مختص به على (عليه السلام) است
دلیل دوم: در موارد متعدد از پيامبر اكرم (ص)نص صريح بر امامت و خلافت بلا فصل على (عليه السلام) وارد شده است
دلیل سوم: آيه 55 سوره مائده:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»
دلیل چهارم: حديث شريف و متواتر غدير خم
دلیل پنجم: حديث شريف منزلت
دلیل ششم: است استخلاف(جانشینی) پیامبر در مدينه
دلیل هفتم: طبق نقل شيعه و سنى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرموده: «يا على انت اخى و وصيى و خليفتى من بعدى و قاضى دينى» .
دليل هشتم: به اجماع مسلمين، على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) از همه افراد امت اسلامى از هر جهت و كمالى افضل بود
دليل نهم: على (عليه السلام) مدّعى امامت بوده و معجزاتى هم بدست او ظاهر گرديده است
دلیل دهم: غير از على (عليه السلام) هيچكدام از كسانى كه در حقشان ادعاى امامت شده از قبيل ابو بكر و عباس لايق مقام امامت نبودند بدليل اينكه قبل از ظهور و بعثت پيامبر اكرم كافر بودند
دليل يازدهم: دلیل دیگر بر امامت بلافصل امام علی(ع)آیه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ.»
دليل دوازدهم: آیه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» دلیلی بر امامت و خلافت بلافصل امام علی(ع) است.
سؤال: خليفه بلا فصل پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) كيست؟
جواب: به عقيده شیعه امامیه على بن أبي طالب (عليه السلام) است و بر اين مدّعا در كتاب كشف المراد حدود دوازده دليل اقامه شده است.
دليل اوّل: عصمت و نص مختص به على (عليه السلام) است بدليل اينكه امت اسلامى دو گروه شدند:
1- گروهى عصمت و نص را شرط ندانستند همانند اهل سنت.
2- و گروهى شرط دانستد همانند اماميه.
استدلال گروه اول ابطال است پس قول حق به گروه دوم منحصر مىشود؛ هر كسى كه عصمت و نص را معتبر مىداند مىگويد: امام پس از پيامبر على (عليه السلام) است چون غير از على (عليه السلام) به اجماع مسلمين كسى معصوم و منصوص بعد ازپيامبر نبود. پس خليفه بر حق و بلا فصل پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) على بن أبي طالب (ع)قهرمان ميدان ارزشهاى والاى الهى انسانى است. شرح كشف المراد، ص: 428
دليل دوّم: در موارد متعدد از پيامبر اكرم (ص)نص صريح بر امامت و خلافت بلا فصل على (عليه السلام) وارد شده كه در نزد اماميه اين نصوص در حدّ تواتر نقل مىشود و در نزد عامه و لو متواتر نباشد ولى در حدّ و فور نقل شده اينك برخى از آن نصوص را كه هر كدام به مناسبتى بيان شده ذكر مىكنيم:
الف: هنگامى كه اين آيه نازل شد: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» پيامبر اكرم به على (عليه السلام) يا به ابو طالب فرمود طعامى آماده ساخته و فرزندان عبد المطلب را دعوت كنند، آنگاه در آن مجلس فرمود: كداميك از شما وزير و معين من مىشويد تا او برادر من و جانشين من و وصى من پس از من باشد؟ على (عليه السلام) فرمود: من با تو بيعت مىكنم و وزارت را از ناحيه تو مىپذيرم؛ حضرت (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: اين «على(ع)» برادر من و وصى من و خليفه من بعد از من و وارث من است پس بر شما لازم است كه سخن او را گوش فرا داده و از او اطاعت كنيد «ملاحظه مىكنيد كه از همان آغاز بعثت مسأله خلافت و جانشينى پيامبر بطور جدى مطرح بوده است».
ب: پيامبر بارها مىفرمود: اى على تو برادر من و وصى من و خليفه من بعد از من و قضاوت كننده در دين من هستى.
ج: هنگامى كه پيامبر(ص) در روز دوازدهم ذيحجه ميان مسلمين عقد اخوت برقرار كرد و مسلمين را دو بدو با هم برادر ساخت على (عليه السلام) عرض كرد: يا رسول اللّه همه مسلمين را با هم برادر ساختى ولى من با چه كسى عقد اخوت برقرار كنم؟ حضرت (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: اى على آيا دوست ندارى كه برادر من و خليفه من بعد از من باشى؟ سپس حضرت (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) خود با على (عليه السلام) عقد اخوت و برادرى برقرارساخت [ملاحظه مىكنيد كه از هر فرصتى در راه هدف استفاده مىشود و نكته جالب اينكه نمىگويد: انت خليفتى بلكه مىگويد: انت خليفتى من بعدى تا جلو هر نوع شبههاى گرفته شود]. شرح كشف المراد، ص: 429
د: پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) به مسلمانان فرمان داد كه به على (عليه السلام) به عنوان امير المؤمنين و فرمانده مؤمنان سلام دهند و فرموده: يا على تو سيد و آقاى مسلمين و پيشواى متقين و جلودار سفيد چهرگان قيامتى.
ه: پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: اين «على» ولى و سرپرست هر مرد و زن مؤمنى است.
دليل سوّم: سومين دليل بر امامت على (عليه السلام) عبارتست از آيه 55 سوره مائده:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» استدلال به اين آيه متوقف است به ذكر سه مقدّمه:
1- كلمه انّما در صدر آيه مفيد حصر است و معنايش آنست كه منحصرا خدا و رسول خدا و مؤمنينى كه داراى صفات مذكوره در آيه هستند ولىّ شما مىباشند و دليل بر افاده حصر هم از نقل و هم از عقل است.
امّا از نقل: علماء ادبيات عرب اجماع دارند بر اينكه انّما مفيد حصر است منتهى خيلىها مىگويند افاده حصر بالمفهوم است و بعضى مىگويند بالمنطوق است آنگونه كه در اصول بيان شده است.
و امّا از عقل: كلمه انمّا در اصل دو كلمه است يكى «انّ» كه دالّ بر اثبات و معناى اثباتى دارد و ديگرى «ما» كه معناى نفيى دارد آنگاه پس از تركيب شك مىكنيم كه آيا بازهم به همان معنى قبلى باقى است يا خير، بقاء آن را استصحاب مىكنيم [البته استصحاب عند القدماء دليل عقلى بوده] آنگاه چند صورت متصور است: شرح كشف المراد، ص: 430
الف: هر كدام از دو لفظ «انّ و ما » بر يك معنا حمل شوند يعنى هر دو اثباتى باشند يا هر دو نفيى اين احتمال صحيح نيست.
ب: بخش اثباتى را حمل كنيم بر كسانى كه در آيه مذكور نيستند و بخش سلبى را حمل كنيم بر مذكورين در آيه و معناى آيه اين باشد كه غير خدا و رسول و دارنده اوصاف مذكوره در آيه ولىّ شما هستند ولى خدا و رسول و واجدين آن اوصاف ولى شما نيستند اين معنا را احدى نگفته است.
ج: به عكس فرض قبل عمل كنيم يعنى بخش اثباتى را حمل كنيم بر مذكورين در آيه و بخش سلبى را بر غير مذكورين كه معناى آيه اين است كه «خدا و رسول و دارندگان آن وصف ولى شما هستند ولى غير از اينها ولى شما نيستند و معناى حصر هم همين است.
2- كلمه ولى در آيه به معناى اولى به تصرف بودن است يعنى خدا و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) و واجدين آن اوصاف از خود شما نسبت به مال و جان شما سزاوارترند و اولى به تصرفند و دليل بر اين معنا همانا استعمالات اهل لغت است عرب مىگويد: «السلطان ولى من لا ولى له» يعنى سرپرست و يا مىگويد: «ولى الدم» يعنى كسى كه اولويّت دارد به اين مقتول و مسئول است و سرپرستى دارد و يا ولىّ ميت به همين معنا است
3- مراد از الذين آمنوا … همه مؤمنين نيستند بلكه با دو دلیل، بعض المؤمنين هستند.
شرح كشف المراد، ص: 431
اوّلا: آيه مؤمنين را متصف نموده به اوصافى كه مختص به برخى از آنها نه همه آنها است و آن عبارتست از اقامه «صلاة و ايتاء زكاة» در حالت ركوع.
ثانيا: اگر مراد جميع مؤمنين باشند لازم مىآيد اتحاد ولى و مولّى عليه كه هر مؤمنى هم خود ولى باشد و هم مولى عليه و احدى بدان ملتزم نشده با حفظ اين مقدمات مىگوئيم:
مراد به اين آيه شريفه وجود مبارك على (عليه السلام) به سه دليل است:
1- بالاجماع و بالاتفاق هر كسى كه گفته مراد از آيه بعضی مؤمنين است منظور حضرت على(ع) است پس اگر ما آيه را بر غير على (عليه السلام) حمل كنيم خلاف اجماع نموده که جايز نيست.
2- على (عليه السلام) هم جزء مؤمنين است آنگاه از دو حال خارج نيست يا على (عليه السلام) تمام مقصود از آيه است و يا بعض از مقصودين به آيه است؛ احتمال دوّم باطل است كه على بعضی از مراد باشد و ديگران هم مقصود به آيه باشند زيرا در آيه اوصافى ذكر شده كه تعميم ندارد پس احتمال اوّل معين مىشود كه مراد اينست كه على (عليه السلام) كلّ مراد آيه است.
3- شأن نزول آيه دليل بر اينست كه مراد على (عليه السلام) است زيرا كه مفسرين اجماع كردهاند بر اينكه مراد حضرت على (عليه السلام) است كه وقتى در حال ركوع انگشترى را به سائل داد اين آيه در حق او نازل شد و در اين امر ميان مفسرين اختلافى نيست.
پس منحصرا ولى و سرپرست شما خداوند و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) مىباشند نه ديگران. شرح كشف المراد، ص: 432
دليل چهارم: دليل ديگر بر امامت بلا فصل على (عليه السلام) حديث شريف و متواتر غدير خم است: شيعه و سنى در حد تواتر نقل كردهاند كه وقتى حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) از حجة الوداع بر مىگشت به سرزمينى رسيد كه محلّ جدائى نقاط مختلف و سر چهار راهى بود بنام غدير خم و آن روز روز هيجدهم ذيحجه بود، آيه آمد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» پيامبر فرمان داد همه توقف كنند و آنها كه از جلو رفتهاند بازگردند و آنها كه عقب ماندهاند برسند سپس فرمان داد منبرى از جهاز شتران بسازند آنگاه كه زمينه فراهم شد به هنگام ظهر بر بالاى منبر رفته و براى مردم خطبه خواند آنگاه على (عليه السلام) را طلبيده دست على(ع) را گرفت و بالا برد بگونهاى كه سفيدى زير بغل پيامبر و على (عليهما السلام) نمايان شد، بعد فرمود: «أيها الناس الست اولى بكم من انفسكم؟» يعنى آيا من اولى به تصرف نيستم نسبت به شما حتى از جان خودتان؟ آيا من صاحب اختيار شما نيستم؟ همه گفتند:
بلى يا رسول اللّه يعنى چرا، تو صاحب اختيار مائى، بعد فرمود: «فمن كنت مولاه فهذا على مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» يعنى آگاه باشيد هر كه من مولاى اويم [صاحب اختيار] اين على مولاى او است [سرپرست او است] سپس دعا فرمود: بار الها دوست بدار كسى را كه على(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه با على(ع) دشمنى كند و يارى كن كسى را كه على را يارى كند و خوار كن كسى را كه على را خوار كند و اين جمله را سه بار تكرار نمود.
كيفيت استدلال: كلمه مولى در كلام عرب به معانى متعددى آمده از جمله: همسايه، آزادكننده و معتق، حليف و هم قسم، پسر عمو هم سرپرست و صاحب اختيار و اولى به تصرف هم آمده كه مشهورترين معنا همين است حال به عقيده شيعه كلمه مولى به معناى اولى به تصرف بودن است نه معانى ديگر و شواهدى بر آن داريم: شرح كشف المراد، ص: 433
1- صدر حديث قرينه است چون فرمود: الست اولى بكم؟ و اين اولى به معناى اولويت در تصرف است.
2- در ميان اهل لغت و استعمالات عرب هم مكرر مولى به همين معنا آمده است؛ به عنوان مثال در آيه مىفرمايد «النار مولاهم» يعنى النار اولى بهم و يا عرب مىگويد: «مولى العبد» يعنى كسى كه صاحب اختيار عبد است و از همه كس اولى به تدبير عبد و تصرف در عبد است.
3- معانى ديگر مولى در مقام صدور حديث مراد نيستند چون عقلائى نيست كه پيامبر در آن هواى داغ و سوزان مردم را نگاهداشته و به آنان بگويد:هر كس من همسايه اويم اين على همسايه او است يا هر كه من معتق اويم اين على معتق او است و … اينها خندهدار است.
4- بالاخره از دو حال خارج نيست يا اولى به تصرف بودن در حديث تمام مراد است و يا بعض مراد است كه بعض ديگر هم معانى ديگراست امّا اينكه همه معانى مراد باشند مستلزم استعمال لفظ مشترك در اكثر از معناى واحد است و محال است پس بعض، مراد است و از بعض هم تنها معنائى كه ظاهرتر از همه باشد همين اولويت در تصرف است پس حمل بر معانى ديگر وجهى ندارد و قرينهاى بر آن نيست.
دليل پنجم: دليل ديگر بر امامت بلا فصل على (عليه السلام) حديث شريف منزلت است كه شيعه و سنى به تواتر آن را از پيامبر(ع) نقل كردهاند ولى در كيفيت دلالت آن بر مطلوب اختلاف دارند و حديث اينست كه حضرت (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الّا انه لا نبى بعدى.» شرح كشف المراد، ص: 434
كيفيت استدلال: كلمه منزلت خود اسم جنس است و مفيد عموم است يعنى جميع منازلى كه هارون نسبت به حضرت موسى(ع) داشت تو يا على(ع) نسبت به من دارى؛ ولی به ما بعد هم اضافه شده و بقول اصوليين، مفرد مضاف يا اسم جنس مضاف مفيد عموميت است يعنى جميع منازل و دليل بر عموميت هم صحت استثناء است كه در حديث آمده «الّا انه لا نبى بعدى» يعنى تنها منزلتى را كه تو ندارى اينست كه پس از من پيامبرى نيست حال اينجا چند صورت متصور است:
1- منظور حديث يك منزلت از منازل هارون نسبت به حضرت موسى باشد اين باطل است چون استثناء دليل بر كثرت و عموميت است و از منزلت واحده استثناء معقول نيست.
2- منظور حديث چندين منزلت باشد ولى به صورت مجمل و مبهم كه آن بعض منازل كدامند بيان نكرده است؛ اينهم باطل است چون با كلام حكيم سازگار نيست كه بگويد بعض منازل ثابت است مگر نبوت و آن بعض را بيان نكند و مبهم بگذارد بلكه خطاب حكيم بايد راهگشا باشد.
3- منظور حديث همه منازل هارون نسبت به حضرت موسى باشد و «هذا هو الحق و الاستثناء دليله» زيرا كه استثناء هميشه از عموم و كليت است مثل اينكه بگويد صد نفر آمدند مگر دو نفر يا بگويد: «لزيد على مائة درهم الّا عشرة دنانير» و … و وقتى اين معنا صحيح شد مىگوئيم: از جمله منازل هارون نسبت به حضرت موسى خلافت بود كه اين منزلت هم براى على (عليه السلام) ثابت است منتهى هارون قبل از حضرت موسى مرد و خلافت بعد از موسى براى او فعليت نيافت. شرح كشف المراد، ص: 435
بر خلاف على (عليه السلام) نسبت به رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلم).
دليل ششم: استخلاف در مدينه: ظاهرا در غزوه تبوك بود كه پيامبر خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) على را به عنوان خليفه خود در مدينه گذاشت و خود به جبهه رفت منافقين بلافاصله دست بكار شده و گفتند: پيامبر على(ع) را در مدينه گذاشت تا سرپرستى كودكان و زنان را عهدهدار باشد معلوم مىشود شركت على(ع) را در جبهه دوست ندارد و … اين خبرهاى فتنهانگيز بگوش مولى على (عليه السلام) رسيد بلافاصله به حضور پيامبر شرفياب شده عرضه داشت يا رسول اللّه منافقين مىپندارند كه تو مرا در مدينه گذاشتى از باب اينكه خوش نداشتنى من در جبهه باشم و حضور من بر تو گران بود و … .
حضرت (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: يا على منافقين دروغ مىگويند من تو را جانشين خودم كردم در تمام امورى كه خودم متصدى آنها بودم تا تو در نبود من آنها را انجام دهى و چيزى زمين نماند سپس فرمود: برگرد و جانشين من در مدينه باش، سپس فرمود: يا على آيا خوش ندارى كه تو از من به منزله هارون از موسى باشى با اين تفاوت كه پيامبرى پس از من نيست.
كيفيت استدلال: على(ع) در آن وقت خليفه پيامبر در مدينه شد و از آن پس هم پيامبر تا زنده بود على(ع) را از خلافت بر مدينه عزل نكرد پس ولايت حضرت بر اهل مدينه استمرار يافت و غير على(ع) كسى بر مدينه حاكم نيست و وقتى كه خلافت ديگران از مدينه منتفى شد از جاهاى ديگر هم منتفى مىشود چون اجماع قائم است كه هر كسى حاكم بود در مدينه هم او حاكم است. پس خلافة امام على (عليه السلام) ثابت شد.
اشكال: پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) غير از على (عليه السلام) كسان ديگرى را هم در زمان حيات خويش در مدينه و جاهاى ديگر خليفه خود تعيين كرده بود و در عين حال به عقيده شما شيعيان آنها امام و خليفه بعد از رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) نيستند پس على(ع) هم عطف بر آنها باشد.
جواب: نسبت به ديگران برخى را خود رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) در زمان خويش عزل كرد و بعض ديگر هم كه عزل نشدند احدى از شيعه و سنى قائل به امامت آنها نشده به غير از على (عليه السلام) پس حساب على از حساب ديگران جدا است. شرح كشف المراد، ص: 436
دليل هفتم: طبق نقل شيعه و سنى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرموده: «يا على انت اخى و وصيى و خليفتى من بعدى و قاضى دينى» يعنى اى على تو برادر من و وصيى من و خليفه من پس از من و قاضى دين من هستى كه در متن حديث بر ولايت و امامت على (عليه السلام) بعد از پيامبر تصريح شده است.
دليل هشتم: به اجماع مسلمين، على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) از همه افراد امت اسلامى از هر جهت و كمالى افضل بود و به حكم عقل و نقل هر كسى افضل الناس بود او شایسته ترین از مردم به امامت و خلافت بوده و او امام است پس على (عليه السلام) امام است. شرح كشف المراد، ص: 437
دليل نهم: على (عليه السلام) مدّعى امامت بوده و معجزاتى هم بدست او ظاهر گرديده است و هر كسى داراى اين دو خصوصيت باشد پس او امام و جانشين پيامبر است پس على بن أبي طالب وصى و خليفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) است. استدلال دو بخش دارد:
1- على (عليه السلام) مدّعى امامت بوده: اين امر از متواترات تاريخ است و بر كسى پوشيده نيست كه آن حضرت مدّعى امامت پس از رسول اللّه بوده و بهترين شاهد مطلب خطبه جانسوز شقشقيه است كه با اين جمله شروع مىشود: اما و اللّه لقد تقمصها ابن ابى قحافه …
2- معجزاتى هم بدست امام علی(عليه السلام) به ظهور پيوسته است: اين قسمت نيز شواهد بسيارى دارد كه به برخى اشاره مىكنيم:
1- در ميان همه مسلمين در حد تواتر نقل شده كه حضرت در قضيه جنگ خيبر در قلعه را از جاى كند و بدور انداخت درحالىكه هفتاد انسان تنومند و قوى از جابجائى آن ناتوان بودند و خود فرموده: «و اللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى بقوة جسدية و لا حركة غذائيه و لكن ايدت بقوة ملكوتيه و نفس بنور ربها مضيئه. «بشارة المصطفى لشيعة المرتضى».
2- روزى از روزها حضرتش بر منبر مسجد كوفه براى مردمان خطبه مىخواند ناگهان اژدها اى وارد مسجد شد و مردمان هجوم آوردند تا او را بكشند امام فرمود راهش دهيد راه دادند آمد از منبر بالا رفت و در گوش مولى على(ع) چيزى گفت و حضرتش به زبان وى جواب داد و اژدها از مسجد بيرون رفت و غايب شد آنگاه حضرت براى رفع تعجّب ديگران فرمود او از فرمانروايان جن بود كه مسئلهاى برايش پيش آمده بود از من پرسيد و من جوابش دادم و رفت [شگفتا از اين منطق كه با پرنده و درنده و گزنده و جن و انسان آشنا است].
3- هنگامى كه حضرت با لشكريان متوجه صفين بود تشنگى بر خود لشكر و حيوانات آنها غلبه نمود حضرت ديرى را ديد و از راهب آب طلب كرد راهب گفت از اينجا تا آب سه فرسخ راهست و در هر يك ماه از براى من اندكى آب مىآورند اگر به شما دهم خود تلف مىشوم، حضرت (عليه السلام) از راه بدر رفته اطراف را ملاحظه نمود و زمينى را نشان داد كه بكنند چون كندند سنگ عظيمى پيدا شد، فرمود سنگ را برداريد و آب بخوريد خلق كثير بر آن جمع شدند كه سنگ را حركت دهند نتوانستند سيصد كس بودند و عدد لشكريان نود هزار چون همه عاجز آمدند خود از اسب فرود آمده به سر پنجه خيبرگشا آن سنگ را حركت داده برداشت و بدور افكند از زير آن چشمه آبى پيدا شد كه آبش از عسل شيرينتر و از يخ سردتر و از برف سفيدتر بود تمام لشكر آب خوردند و حيوانات را آب دادند و مشگها را پر كردند و باز امر نمود كه سنگ را بجاى خود نهند و چون مقدور لشكر نبود خود به نفس نفيس متوجه شده و سنگ را بجاى خود نهاد و خاك بر آن ريختند و چون از صفين مراجعت نمودند يارانى كه همراه بودند هر چند تفحص كردند آن را نيافتند و راهب از دير فرود آمد پرسيد كه اين شخص نبى است گفتند نه وصى نبى است پس به خدمت حضرت شتافته و مسلمان شد و گفت از پدران به ما رسيده بود كه در حوالى اين دير آبيست و از آن نشان ندهد مگر نبى يا وصى نبى و پدر من در آرزوى ديدن اين سرور مدتها دراين دير بسر برده و اين دولت نصيب من شد پس به خدمت
آن حضرت به صفين رفت و شهادت يافت. «منقول از حديقه الشيعة ص 190». شرح كشف المراد، ص: 439
4- هنگامى كه پيامبر خدا براى غزوه بنى المصطلق حركت كرد جنيان خواستند به او آسيب رسانند على بن أبي طالب (عليه السلام) با آنها به جنگ برخاسته و گروههاى زيادى از آنان را هلاك ساخت.
5- خورشيد براى حضرتش دو بار برگشت همانگونه كه براى يوشع بن نون برگشت.
هر كسى چنين باشد او امام است و صادق زيرا اگر كاذب بود خداوند بدست او معجزه ظاهر نمىكرد تا القاء در هلاكت محقق نشود؛ پس على (عليه السلام) امام پس از پيامبر است.
دليل دهم: غير از على (عليه السلام) هيچكدام از كسانى كه در حقشان ادعاى امامت شده از قبيل ابو بكر و عباس لايق مقام امامت نبودند بدليل اينكه قبل از ظهور و بعثت پيامبر اكرم كافر بودند و هر كافرى ظالم به نفس خويش و هر ظالمى به مقام امامت نرسد چون قرآن فرموده: لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ و مراد از عهد به قرينه صدر آيه امامت است چون خداوند به ابراهيم فرمود: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً وى پرسيد: و من ذريتى؟
خطاب آمد كه عهد من يعنى مقام والاى امامت به ستمگران نمىرسد پس امامت در على (عليه السلام) منحصر مىشود.
دليل يازدهم: قرآن فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ.
كيفيت استدلال: قرآن ما را امر فرموده كه با صادقين باشيم و منظور از صادقين عبارتند از كسانى كه معلوم و مسلم الصدق باشند زيرا كه غير معلوم الصدق بقول مطلق واجب الاتباع نيست و كسى كه صدق از او معلوم و مقطوع باشد غير از معصوم كسى نخواهد بود پس مصاديق بارزه آيه مذكور ائمه (عليهم السلام) هستند.
شرح كشف المراد، ص: 440
دليل دوازدهم: قرآن فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.
كيفيت استدلال: خداوند در اين آيه ما را امر نموده كه از اولى الامر اطاعت كنيم و هيچ قيد و شرطى هم نگذاشته و كسى كه بقول مطلق و در همه جا واجب الاطاعة باشد غير از معصوم كسى نيست زيرا غير معصوم اولويتى ندارد كه در همه امور قولا و فعلا واجب الاتباع باشد و معصوم هم بالاجماع غير از على (عليه السلام) كسى نبوده پس در على و اولاد معصوم آن حضرت (عليهم السلام) معين مىشود.
نکته های ویژه: منابع استدلال عبارتند از: كتاب، سنت، عقل و اجماع ، امّا از اجماع بر امامت نه ما مىتوانيم استدلال كنيم و نه اهل سنت؛ چون اجماع كلّ امت نه بر خلافت ابى بكر بوده و نه بر امامت بلا فصل على (عليه السلام) ولى از منابع سهگانه ديگر بخوبى مىتوان استفاده كرد كه« خواجه نصیر الدین طوسى» اين سه دسته ادله را همراه هم ذكر فرموده و مناسبتر رعايت ترتيب ذيل است:
1- استدلال از آيات قرآن بر امامت بلا فصل على (عليه السلام) كه دليل سوّم و دهم و يازدهم و دوازدهم بود و در كتاب ارزنده «كلم الطيب» صد آيه در اين رابطه ذكر شده است.
2- استدلال از سنت متواتر نبوي بر خلافت بلا فصل على (عليه السلام) كه دليل دوّم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و روايات ديگرى كه ذكر نشد.
3- استدلال از حكم عقل كه دليل اوّل و دليل هشتم و نهم بود كه خود بحثى علىحده و قابل توجه است.
شرح كشف المراد، ص: 442
شرح كشف المراد، نويسنده: علي محمدي، ناشر: دار الفكر،مكان چاپ: قم، سال 1378