داستان ها و حکایات
✍ عذاب الهی دو گونه است : #جسمانی و #روحانی. عذاب جسمانی آن است که به بدن یا مال یا فرزد و مانند آن آسیبی برساند و عذاب روحانی آن است که از مقامهای معنوی بکاهد و لذت مناجات با خدا را از کام انسان سلب کند و یا آبرو و حیثیت او را ببرد. به یقین عذاب روحانی بدتر از عذاب جسمانی است.
? سیره پیامبران در قرآن
#سخن_بزرگان | #رمضان
•✾? @twonoor ?✾
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله:
مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصيَةِ اللّهِ كانَ أبعَدَ لَهُ مِمّا رَجا و أقرَبَ مِمّا اتَّقى
كسى كه با معصيت خدا به دنبال كارى باشد، از مطلوب خود دورتر و به آنچه از آن مى ترسيده است نزديكتر گردد
بحارالأنوار جلد77 صفحه178
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
#دفاع_حتی_در_بستر_بیماری!
?بعد از عملیات والفجر ۸ مجروح شد و او را به بیمارستان اهواز انتقال دادند، هنوز حالش رو به راه نشده بود که فرمانده محور به بیمارستان آمد و اعلام کرد: «هر کس حالش خوب است و میتواند در خط کار کند، حتی برای دادن یک لیوان آب به رزمندگان، بیاید، اوضاع جبهه و خط مقدم وخیم شده و بچهها یکی پس از دیگری پر پر میشوند.»
?ابوالقاسم با شنیدن این حرفها از جای خود بلند شد و گفت: «من میآیم!» پرستار از رفتار او متعجب شد و به او هشدار داد که هنوز وضعیتش بهبود نیافته است اما او تصمیم خود را گرفته بود، نمیتوانست دوستانش را تنها بگذارد و در بستر بیمارستان راحت و آسوده استراحت کند، پس لباس رزم به تن کرد و آماده رفتن شد.
?خاطره ای به یاد شهید معزز سیدابوالقاسم فاطمی، شهادت ۱۳۶۷ شلمچه
راوی: رزمنده دلاور سیدجعفر فاطمی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛ روی تابلو خوانده می شد:«من کور هستم، لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد…
مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!
نتیجه:
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•