تسلیم و رضا در برابر خدا؛ اوج بندگی
حکم آنکه تو فرمائی….
آیت الله مصباح یزدی:
خدا به حضرت ابراهيم در سن قريب به صد سالگي، يک جواني داده بود که در آن زمان نمونه بود. از زيبايي، از کمال، خيلي دوست داشتني بود.
خدا به ابراهيم فرمود بايد سر اين پسرت را ببري. پيرمرد صدسالهاي که تا به حال بچهدار نشده و خدا چنين جوان رعنايي به او داده است، يک کلمه در دل و ذهنش نگذشت که مخالفت کند.
به پسرش گفت: إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ؛ (صافات/ 102)
در خواب ديدم که سر تو را ميبرم.
يعني من وظيفهاي دارم که سر تو را ببرم. خواب انبيا يک نوع وحي است.
خب اين جوان پانزده- شانزده ساله طبيعتا بايد وحشت کند. تو که پدر من هستي سر من را ببري؟
اما به ذهنش چنین چیزی نگذشت. وقتي حضرت ابراهيم گفت: چنين خوابي ديدهام، گفت:
يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر
دستور خداست عمل کن! نگران نباش که من دست و پا بزنم و در حين جان دادن من ناراحت بشوي؛ من تسليم هستم و هرکاري دستور خداست انجام بده.
اين جوان گفت ان شاءالله هيچ عکس العملي انجام نميدهم. خواهي ديد که من کاملا صبورم. دستور خداست، فوري عمل کن!
اين همان گوهري است که فرشتگان بايد در مقابلش به خاک بيفتند. به ذهنش هم خطور نميکند که چرا. او خداست و همه چيز مال اوست. به من چه مربوط است که چرا؟
اينها آمدهاند که ما را تربيت کنند و مقداری به آنها نزديک شويم.
راهش چيست؟
آزمايش است.
بايد تمرين کنيم.
يک بندباز و يا کشتي گير، يک شبه به مهارت نميرسند. بايد مدتي تمرين بکنند. ما را آوردهاند تمرين بدهند. ده سال، بيست سال، کمتر يا بيشتر، دورانهاي تمرين عبوديت است. هر روز که بيدار ميشويم، هنوز چشممان باز نشده، بايد بگوئيم خدايا به اميد تو.
چه ميخواهم؟ حکم آنکه تو فرمايي!
چه دوست دارم؟ آنچه تو بگويي!
اگر اين شدي، آنوقت تو را کنار ابراهيم مينشانند، کنار پيغمبر اسلام(ص)، کنار سيدالشهدا(ع)….