ابن سیرین وارد یکی از مساجد شد
? ابن سیرین وارد یکی از مساجد شد.
? می گوید جوانی یافتم که عمرش به ده سال نمی رسید ،ایستاده نماز میخواند و از شدت خشوعش گویی که شاخه درختی است..
? می گوید :وقتی نمازش تمام شد او راصدا کردم ای جوان! بیا ..
? تو پسر کی هستی ؟
? گفت : من بچه ای یتیم هستم و پدر و مادر ندارم .
? ابن سیرین گفت : آیا راضی می شوی که پدرت باشم و کارهایت را انجام دهم ؟
? گفت : موافقم
? گفتم: ده سال سرپرستیت را برعهده میگیرم ..
? یتیم گفت: موافقم اما به پنج شرط ..
? تعجب کردم و گفتم : شرایطت چیست ؟
? گفت شرط اول : آیا اگر گرسنه شدم به من غذا می دهی ؟
? گفتم: بله به تو غذا میدهم تا سیر شوی
? گفت شرط دوم: آیا وقتی که تشنه شدم به من آب می دهی ؟
? گفتم : به تو آب می دهم تا سیر شوی.
? گفت شرط سوم: آیا وقتی که برهنه شدم من را می پوشانی ؟
? گفتم : با زیباترین لباس تو را می پوشانم.
? گفت شرط چهارم: آیا وقتی مریض شدم من را شفا می دهی ؟
? گفتم : اما من داروی بیماری را به تو می دهم وخداوند شفای تو را بر عهده می گیرد.
⚰ گفت شرط پنجم: آیا وقتی که مردم مرا زنده می کنی ؟
? گفتم :اما این را نمی توانم زیرا زندگی و مرگ به دست خداوند سبحانه و تعالی است .
✋ گفت :ای مرد ،مادامی که نمیتوانی بیماری من را شفا دهی و وقتی که مردم مرا زنده کنی پس مرا رها کن !
? گفتم : چرا رهایت کنم ؟
? گفت : الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ
(مرا نزد کسی که من را آفرید و هدایتم داد رها کن)
? وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ
(آن کس که روزی ام را می دهد و سیرابم میکند)
? وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
(و آنگاه که بیمار شدم شفایم می دهد)
? وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِين ِ
(وآن که من را می میراند و زنده می کند)
⚜ امام گفت :لا اله اله الله،
که خدا تو را کافیست.
??
??
??