صدقه دادن در داستانهای شنیدنی
امیرالمؤمنین عليه السلام:
كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ
موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است
غررالحكم حدیث7083 و 7084
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
?پیامبر خدا(ص):
بر هر مسلمانی است که هر روز صدقه بدهد. عرض شد: چه کسی توان این کار را دارد؟
حضرت فرمود:
♡برداشتن چیزهای آسیب رسان از سر راه، صدقه است.
♡نشان دادن راه به دیگری، صدقه است
♡عیادت از بیمار، صدقه است.
♡امر به معروف ونهی از منکر صدقه است.
♡جواب سلام را دادن، صدقه است.
♡خودداری از بدی صدقه است.
♡هرکار نیکی صدقه است.
♡زبانت را نگه دار زیرا اینکار صدقه ای است که برای خودت میدهی.
?(بحار الأنوار: 75 / 50 / 4 منتخب میزان الحکمة: 318)".
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
⚜سلیمان و دهقان
برگزیده حضرت سبحان ، جناب سلیمان با بساط شاهی و سلطنت و عظمت و مکنت بر دهقانی گذر کرد . دهقان چون شأن سلیمان را دید گفت : خدای مهربان به پسر داود پادشاهی عظیم و سلطنتی کبیر کرامت فرموده . باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید . حضرت از بساط عظمت به زیر آمد و نزد او رفت و فرمود : چیزی را که توانایی آن را نداری و تحمل مسئولیتش را برایت قرار نداده اند آرزو مکن ؛ اگر یک تسبیح تو را خدا بپذیرد ، برای تو از آنچه حشمت دنیا به سلیمان عنایت شده بهتر است ، زیرا ثواب تسبیح باقی و ملک سلیمان فانی است !
?ربیع الآثار
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
⚜امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت ميفرمايد:
روزى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شايان ذکر است حضرت علي عليه السلام بسيار زياد به رعايت حقوق ديگران توجه داشتند و در اين امر به اين که فرد خطاکار از نزديکان و اصحابم هست نگاه نميکردند. هر کس برخلاف عدالت عمل ميکرد بايد مجازات ميشد و هر کس که حقي را پايمال مينمود بايد تقاص پس ميداد. پس اين عمل عين عدالت و مهرباني اميرالمومنين بود .
?تهذيب الاحكام، ج 10، ص 27، ح 11.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
مردی که بر قبر شیخ می گریید!⚰
يكى از فرزندان مرحوم (شيخ مرتضى انصارى) به واسطه نقل مى كند كه:
مردى روى قبر شيخ افتاده بود وبا شدت گريه مى كرد. وقتى علت گريه اش را پرسيدند، گفت جماعتى مرا وادار كردند به اينكه شيخ را به قتل برسانم من شمشيرم را برداشته نيمه شب به منزل شيخ رفتم.
وقتى وارد اتاق شيخ شدم ديدم روى سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشير بلند كردم كه بزنم در همان حال دستم بى حركت ماند وخودم هم قادر به حركت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آنكه بطرف من برگردد گفت: خداوند چه كردهام كه فلان كس را فرستاده اند كه مرا بكشد (اسم مرا برد). خدايا من آنها را بخشيدم تو هم آنها را ببخش.
آن وقت من التماس كردم، عرض كردم: آقا مرا ببخشيد، فرمود: آهسته حرف بزن كسى نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بيا. من رفتم تا صبح شد همه اش در فكر بودم كه بروم يا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم. ديدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند، رفتم جلو وسلام كردم، مخفيانه كيسه پولى به من داد و فرمود: برو با اين پول كاسبى كن.
من آن پول را آورده سرمايه خود قرار دادم وكاسبى كردم كه از بركت آن پول امروز يكى از تجار بازار شدم وهر چه دارم از بركت صاحب اين قبر دارم.
?داستانهایی از مقامات مردان خدا
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
“خوشبختی"?
حراج روزانه دنیاست!
اینکه ما قدمی برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم،
داستان دیگریست.
“خوشبختی” پیداکردنی نیست!
“خوشبختی” ساختنیست
#حکایتهای_شنیدنی
•✾? @Hekayat_shenidani ?✾•