سید شهیدان اهل قلم(شهادت سید مرتضی آوینی)
مجله گلبرگ فروردین 1383، شماره 49
131
سیری در زندگی شهیدآوینی
متفکر و هنرمند فرزانه، شهید سیدمرتضی آوینی، به سال 1326 شمسی در جوار حرم پربرکت سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی، در شهر ری دیده به جهان گشود. پس از پشت سر گذاشتن تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشگاه شد و در سال 1354 در رشته معماری، در مقطع فوق لیسانس فارغ التحصیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال 1358 وارد جهاد سازندگی می شود و از اوایل سال 1359 فیلم سازی و تهیه برنامه های تلویزیونی را در گروه جهاد صدا و سیما آغاز می کند. با شروع جنگ تحمیلی، به جبهه می رود و با تهیه برنامه های ارزش مند، رشادت های رزمندگان اسلام را به تصویر می کشد. در سال 1370 مسؤولیت واحد تلویزیونی حوزه هنری و همین طور سردبیری مجله ادبی و هنری سوره را بر عهده می گیرد. وی در بهمن ماه سال 1371 بر پی تأکید مقام معظم رهبری، ساختِ سِری جدید روایت فتح را آغاز کرد و در پایان 20 فروردین سال 1372، به هنگام فیلم برداری در منطقه عملیاتی فکّه، بر اثر برخورد با مین به همراه یکی از دوستانش به شهادت می رسد.
جست و جوگر حقیقت
شهید آوینی همواره به دنبال حقیقت بود، در نتیجه هیچ چیز او را از دنبال کردن آن باز نداشت. وی در این باره می نویسد: «… تصوّر نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشن فکری ناآشنا هستم، خیر، من از یک راه «طی شده» با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام؛ به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام… ساعت ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانسته ام، گذرانده ام، من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام… اما خوش بختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده ام، رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم. عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جای گزین دانایی نمی شود و حتّی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت.»
خاستگاه دگرگونی روحی
شهید آوینی در تشریح فعالیت های، پیش از انقلاب و دگرگونی روحی بعدی خود می نویسد: «… حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم… حقیر هر چه آموخته ام، از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می گویم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام، اگرچه با سینما آشنایی داشته ام، اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است… با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی داستان های کوتاه، اشعار و… در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد، ننویسم و دیگر از «خودم» سخنی به میان نیاورم… سعی کردم که خودم را از میان بردارم. خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام. البتّه آنچه انسان می نویسد، همیشه تراوشات درونی خود اوست… امّا اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن گاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود. حقیر این چنین ادعایی ندارم، اما سعیم بر این بوده است.»
انگیزه های واحد تلویزیونی جهاد
شهید آوینی، در اشاره به عامل اصلی و انگیزه واقعی گروه روایت فتح، در تهیه برنامه های خود می گوید: «انگیزه درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند، آن ها را به جبهه های دفاع مقدس می کشاند، نه وظایف و تعهدات اداری. روح کارمندی نمی توانست، در این عرصه منشأ فعل و اثر باشد. گروه های فیلم برداری ما با همان انگیزه هایی که رزم آوران را به جبهه کشانده بود، کار می کردند، داوطلبانه و بدون چشم داشت مالی در کمال قناعت و شجاعت و آماده برای شهادت. این آمادگی اصلی بود که باقی ضرورت ها را ایجاب و ایجاد می کرد … این جا عرصه ای نبود که فقط پای تکنیک و یا هنر در میان باشد. بهترین کارگردان های سینما، اگر آمادگی برای کشته شدن را در جنگ نمی داشتند، نمی توانستند در میان ما مفید و ارجمند باشند … انگیزش ما برای فیلم سازی از جنگ کاملاً اعتقادی بود».
عنوان فعالیّت ه
شهید آوینی در توصیف مجموعه فعالیت های گروه روایت فتح که خود اداره آن را بدست داشتند، می گوید: « … مجموعه ما هم چون یک گروه ویژه عمل [می کرد] گروه ویژه ای که بتواند هم پای انقلاب بدود و از هیچ واقعه مهمّی عقب نماند … ما توانستیم از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، جز برای دوره ای کوتاه، درباره همه وقایع تاریخی فیلم بسازیم. سیل خوزستان در سال 58. واقعه خلق ترکمن در گنبد، غائله قشقائی ها در شیراز، گم گشته دیار فراموشی درباره مردم محروم به شاگرد، تجاوزهای مرزی عراق قبل از آغاز رسمی جنگ، فتح خون (نبرد شهری پیش از سقوط خرمشهر)، مجموعه یازده قسمتی حقیقت که به وقایع دو سال آغاز جنگ در آبادان، سوسنگرد، دزفول … می پرداخت و پنج مجموعه یازده تا چهارده قسمتی روایت فتح از عملیات خیبر تا مرصاد … و بعد از پایان جنگ هم مجموعه بیست قسمتی سراب، مجموعه مستندی پیرامون روی کرد جوانان لبنانی به اسلام، مجموعه مستند دیگری به نام انقلاب سنگ درباره انتفاضه… و بالاخره فیلم فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت، در سوگ عظیم ترین انسان قرون جدید، حضرت روح اللّه علیهاالسلام ».
تألیفات شهید آوینی
شهید آوینی همواره به دنبال انجام وظیفه بود. هیچ گاه به انجام کاری بسنده نمی کرد؛ روزی با نیاز به حضور در جبهه جنگ، اسلحه در دست می گرفت و در سنگر رزم حاضر می شد و روزی در سنگر جهاد سازندگی، به رسیدگی بر مشکلات روستاییان محروم و زحمت کش می پرداخت. روز دیگر، تصویر کشیدن رشادت های رزمندگان اسلام را وظیفه می دانست و روزی هم نگارش مقاله ها و نکته های روشن گرانه را ضرور می دیدند. بر این اساس، اگر چه لحظه لحظه های زندگی او صرف خدمت به فرهنگ و اندیشه اسلامی شد. آن چه از این نوشته ها، به صورت مجموعه مقاله و یا کتاب و سر مقاله در نشریه ها و … چاپ شده، چند اثر ارزش مند است که برخی از آن ها عبارتند از: آینه جادو، در سه مجلد؛ آغازی بر یک پایان؛ فردایی دیگر؛ تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب؛ فتح خون؛ گنجینه آسمانی.
توان علمی و سلوک معنوی
یکی از علّت های مهم موفقیت شهید آوینی در عرصه های مختلف، برخورداری از توان مندی های بسیار علمی است. یکی از هم کاران او در این باره می گوید: «قلم قوی مرتضی، اوّلاً نشأت می گرفت از تسلط کاملش به مسائل اسلامی. من می دانستم تفسیر را واقعا خوب می داند، زبان عربی بلد بود، حدیث خیلی خوانده و روی نهج البلاغه کار کرده بود، با آن هوش و ذکاوتی که به تعبیر خودش همیشه شاگرد اوّل کلاس ها بود. همه چیزها را توی حافظه خودش نگه داشته بود. از این طرف، در ادبیات و شعر واقعا دست داشت و مسلط بود. سال ها بود، قلم می زد. سال ها با اشعار آشنا بود، از همه مهم تر تسلط بیش از اندازه اش به عرفان و فلسفه بود. با مکاتب فلسفی آشنا بود و از قبل انقلاب درس فلسفه خوانده بود و بسیار مسلط بود. از آن طرف اهل سیر و سلوک بود، واقعا توی این سال ها سعی داشت، آن چه غیر رضای خداست، انجام ندهد».
کار برای خد
شهید آوینی از جمله مردان الهی بود که در انجام کارهای خود جز خشنودی حقّ به چیزی نمی اندیشید؛ یکی از دوستان او می گوید: «… [آقا مرتضی] می گفت، زمانی که انقلاب شد، سعی کردم تمام افعالم برای خدا باشد … بارها مثلاً به خاطر صدای گرم و قشنگش به او پیشنهاد می شد، فلان جا بخواند، یا متن بنویسد، می گفت نمی پذیرم، اما یک بار می دیدید که برای بعضی چیزها پا پیش می گذاشت؛ مثلاً فرض کنید رقص عَلَم، اصلاً مرتضی اهل این نبود که برای کسی بنویسد و بخواند، اما در رقص عَلَم هم نوشت و هم خواند. می گفت به خاطر این که این برنامه متعلق به امام حسین علیه السلام است. به من می گفت، اصلاً تعلقی غیر این موضوعات ندارم … اصلاً هم فکر این را نمی کرد که مثلاً در قبال این امری که انجام داده در اصل چیزی بخواهد … توی تمام این سال ها … اصلاً یادم نمی آید به فکرش خطور کرده باشد که نظام باید به من ماشین بدهد… یا خانه بدهد… لذا در زمان شهادتش چیزی از خود باقی نگذاشت… در حالی که یک فوق لیسانس قبل از انقلاب بود و حداقل الان باید یک خانه می داشت، آن هم با این زحمات شبانه روزی اش، کسی که 24 ساعته 3 شیفت کار می کرد…».
به دنبال وظیفه
شهید آوینی از مردان با اخلاصی بود که در طول عمر با برکت خود، همیشه در صدد انجام تکلیف بود و در مراحل مختلف دوران پس از انقلاب اسلامی، با توجه به ضرورت ها و نیازها که پیش می آمد، به انجام وظیفه می پرداخت. یکی از دوستان او در این باره می گوید: «[آقا مرتضی[ کسی بود که احساس می کرد، تکلیفی بر دوش اوست، چون تکلیف داشت کار می کرد. من مطمئن هستم اگر انقلاب نمی شد تا 20 سال دیگر فیلم مستند نمی ساخت. او معمار بود، ولی چون گفته بودند که تو هم اسلحه خودت را بردار و بیا پشت خاک ریز، آمده بود و من فکر می کنم به غیر از مجاهدت چیز دیگری نبود. به همین دلیل، جنگ که تمام شد تقریبا تمام کارها را کنار گذاشت، به مسئله دیگری روی آورد که همان احیای فرهنگ اسلامی بود».
سادگی و بی توجهی به مادیات
آوینی تا پایان عمر بسیجی ماند. زندگی ساده و بی پیرایه به دور از زرق و برق، بی تکلف بودن، صفا و صمیمیّت، وفا و صداقت از مهم ترین ویژگی های وی بود. همواره به دوستان خود می گفت: «کارتان را انجام بدهید مسائل مالی خودش درست می شود، روزی را خدا می فرستد». چیزی که برایش اصلاً مهمّ نبود، مادیات و دنیا و مسئله های خودش بود. مهم نبود که چه می خورد و کجا می خوابد. گاهی یک کارتن بر زمین می انداخت و روی آن می خوابید که سریع تر بلند شود و به کارهایش برسد…
«ایشان غالبا یک لباس خاکی، شلوار خاکی بسیجی و یک اُورکتی که بچه های جبهه همیشه تنشان بود، به تن می کردند. بیشتر وقت ها با همین تیپ بود، تابستان و زمستان … ایشان غذای درست و حسابی نمی خورد، یک نان و پنیر و کشمش و… گاهی وقت ها ما هم به ایشان می پیوستیم و یک مدّت نان و پنیر و کشمش می خوردیم، البتّه ما دوام نیاوردیم و برگشتیم به همان روال خودمان اما ایشان ادامه می دادند…»
خستگی ناپذیر در کار
چون شهید آوینی برای خدا کار می کرد، هیچ وقت احساس خستگی نمی کرد و محدوده زمانی خاصّی برای انجام وظیفه نمی شناختند. یکی از هم رزمان وی می گوید: «یادم هست که شبانه روز کار می کرد. از عجیب ترین چیزهایی که در این دوره آشناییمان از مرتضی دیدیم، خستگی ناپذیری اش بود. یادم هست که مثلاً توی اتاق جهاد، فیلم ها را برای مونتاژ کردن می دید؛ چون مونتاژ و صداگذاری و کارگردانی؛ یعنی همه چیزها با خودش بود. فیلم ها را که می دید ما می رفتیم خانه. وقتی بر می گشتیم می دیدیم دوباره پشت میز نشسته، به او می گفتیم: آقا مرتضی چه کار داری می کنی؟ می گفت: دیشب بیدار بودم تا این کار را تمام کنم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که سه شبانه روز مداوم بیدار بود. در تمام این سال ها من یادم هست که بسیار اندک می خوابید. بارها مثلاً بعد از 24 ساعت، 48 ساعت بیداری موقعی که می خواست بخوابد تازه اصرار داشت روز بخوابد. شب ها غالبا نمی خوابید. تازه آن وقت که می خواست بخوابد اصرار داشت که مثلاً ظرف دو ساعت بعد بیدارش کنیم…»
ارادت و عشق به ولایت
شهید آوینی همواره گوش به فرمان ولایت بود و به دوستان خود بارها گفته بود: «صدای من به جایی نمی رسد امّا اگر می شد برسد می گفتم، باید در این مملکت برای سریان و نفوذ گسترده تر رأی ولایت تلاش کرد. نباید راضی شد و گذاشت که اوامر آقا در پیچ و خم توجیهات و تفسیرهای غلط معطل بماند». نمود واقعی عشق آوینی به ولایت، در نوع کارها و انجام وظیفه هایی که به او سپرده می شد، به خوبی دیده می شود. در نامه ای که به مقام معظم رهبری نوشته اند، ارادت به ولایت موج می زند: «… ما با حضرت عالی به عنوان وصی امام امامت رحمه الله و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همان گونه که پیش از این درباره امام امّت ره بوده ایم… ما به جهاد فی سبیل اللّه عشق می ورزیم و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند،… سرما و فرمان شما. کمترین مطیع شما سیدمرتضی آوینی». او ولایت فقیه را ادامه ولایت اهل بیت علیه السلام می دانست.
عشق به نماز
از ویژگی های شهید آوینی کوشیدن درباره نماز بود. همه کسانی که با آوینی بودند، می گویند: «… مهم ترین مسئله زندگی شان مسئله نماز بود و مقیّد بودند اوّل وقت بخوانند، خیلی هم نمازشان حال داشت». به یکی از دوستانش که به او گفته بود، نمی دانم چرا همیشه سر نماز حواسم پرت است…، گفتند: «مواظب باش کسی که سر نماز حواسش همیشه پرت است، در زندگی همیشه حواسش پرت خواهد بود؛ یعنی زندگی اش هیچ حالت منظمی ندارد…» توصیه می کرد: «سعی کن نمازت برایت مهم ترین چیز باشد و سعی کن نمازت را با توجّه بخوانی». همسر شهید آوینی در این باره می گوید: «خیلی اهمیّت به نماز اوّل وقت می دادند… نماز شبشان تقریبا در هیچ شرایطی ترک نمی شد. ایشان روح عبادات را دریافت می کردند، حقیقت این عبادات در اعمالشان متجلّی می شد. ممکن بود نمازشان از نظر زمانی زیاد طول نکشد، ولی دریافتی که از عبادت می کردند، خیلی زیاد بود. چون عبادت کاری نبود که از سر عادت انجام بدهند، با تمام روح و قلب پیش خداوند حاضر می شدند…»
عشق به شهیدان
از مهم ترین اموری که شهید آوینی عاشقانه به آن ها ارادت داشت، شهدا بودند. بر این اساس، همیشه در برخورد با خانواده شهدا و آثار بر جای مانده از شهیدان و در گوش دادن به خاطره های آنان فروتنی وصف ناشدنی از خود نشان می داد. گریه های دل سوزانه او در موقع حاضر شدن بر سر مزار شهیدان، زبان زد همه دوستانش است. نقل می کنند، وقتی برای او تعریف کردند، در فکّه کانالی هست که قتل گاه گروهی از رزمندگان اسلام از لشکر بیست و هفت است… آقا مرتضی گفته بود: «محض تبرّک، یک مشت از خاک آن بچه ها را برایم بیاورید». و دست آخر هم دلش طاقت نیاورده بود و باز خودش راه افتاد و به آن جا رفته بود… در همان جا نیز به آرزوی دیرینه خود، شهادت، نایل شد.
در آرزوی شهادت
از آرزوهای همیشگی آوینی شهادت بود. وقتی از دوستانش شهید می شد، ناراحتی و نگرانی اش از این بود که چرا او شهید نشده است. او می گفت: «نمی دانم چرا من نرفتم. درست می دیدم، در آخرین لحظه تیر می آمد به بغل دستی من می خورد و به من نمی خورد». مرتضی دل باخته شهادت بود و شاید همگان دیدند، عاشورای سال 67 بود که همراه با بچه های جنگ به دلیل بسته شدن راه شهادت سخت می گریست. در زمان جنگ ایشان خیلی شوق جبهه داشت و حتی می توانیم بگوییم، پَر پَر می زد تا در جبهه حاضر بشود. هر از گاهی فرصت برایش پیش می آمد، از این فرصت ها استفاده می کرد و خودش را به جبهه می رساند. عجیب این که هر دفعه هم که ایشان جبهه می آمدند، به دلیل آن سیر عبادی که داشتند، تنها چیزی که دنبالش بودند، مسئله شهادت بود. ایشان تنها دست مزدی که از خداوند می خواست، این بود که فوز عظیم شهادت را نصیبشان کند.
پرواز در فکّه
وقتی شهید آوینی خبردار شدند که مقام معظم رهبری فرموده اند: «چرا روایت فتح پخش نمی شود؟ ما حرف هایمان در مورد جنگ الان باید شروع بشود، هم چنان که پیام عاشورا بعد از عاشورا منتقل شد…» در پاسخ به ندای رهبر محبوبش همه کارهایش را کنار گذاشته، دوباره ساخت برنامه های روایت فتح را شروع می کند. در هنگام تهیه برنامه، تصمیم گرفتند به منطقه عملیّاتی و الفجر بروند تا از «قتل گاه» فیلم برداری کنند. قتل گاه جایی بود که بچّه های عملیات مقدماتی در محور گردان عمّار و مقداد… داخل کمین افتادند… صحنه های شهادت و رشادت توصیف ناشدنی را به نمایش گذاشتند… وقتی ساعت نه و ده دقیقه صبح جمعه روز 20 فروردین 1372 به طرف قتل گاه می رفتند، ناگهان گروه ایشان با یک مین برخورد می کنند، در نتیجه انفجار آن چند نفر مجروح می شوند… پای سیدمرتضی آوینی قطع می شود، دوستان به او شتاب، او را به بیمارستان می رسانند. اما طولی نمی کشد که در نتیجه خون ریزی، در حالی که ذکر «یا زهرا» بر لب داشت، به سوی ملکوت پر کشید. بدین ترتیب راوی روایت فتح، با فتح رزمندگانی که عاشقانه دوستشان داشت، یکی شد.
اذان
«اذان موسیقی بهشت گم شده وجود است که اگر در خود ژرف شوی آن را در تپش قلب و در ضرباهنگ نبض خویش که خلقت تو در آن هر دم تجدید می شود، باز خواهی یافت».
تبلیغات غرب و علاج آن
«سیطره شیطان بر جهان امروز، از طریق تبلیغات استمرار می یابد. به اسم علم، جهل را گسترش می دهند، به اسم صلح، اقدام به جنگ می کنند، به اسم عرفان، سحر و جادوگری را توجیه می کنند، به اسم عقل توصیه به جنون می کنند و به اسم هنر، بی هنری را اشاعه می دهند.
همان سان که شیطان ارواح اغوا شدگان خود را از طریق ضعف های روحی و اخلاقی آنان سحر می کند، شیوه های تبلیغاتی روز نیز قواعد ثابت خویش را از ضعف ها، نقص ها، سستی ها و وابستگی های افراد و جامعه های بشری اخذ کرده است، برای همین «باطل السحر» این تبلیغات نیز قدرتی ایمانی است که از التزام به شریعت پدید می آید».
شهید و شقایق
«… شقایق وحشی آزاده است و وابستگی ای ندارد. در دشت های دور، لابلای سنگ ها می روید و به آب باران قناعت دارد، تا همواره تشنه باشد و بسوزد. داغ دار است و گل برگ های سرخش را نیز گویا به خون آغشته اند. شهید نیز آزاده است و فارغ و قانع و تشنه و سوخته دل و داغ دار و غلتیده در خون، اما میان این دو چه نسبتی است؟ کلام را، کلام انسانی را از این بیش راهی به سوی حقیقت نیست، تمثیلی از حقیقت و بس.
انسان، مرگ، شهید
«انسان در همه حال خود را پنهان می دارد. مگر آن گاه که خودش را در خطر ببیند. در هنگام اضطرار و در معرکه جنگ، آن گاه که مرگ را نزدیک می یابد، اگر بخواهد هم چنان خودش را پنهان نماید، باید که جان شیرین را بهای حفظ نقاب ظاهر کند و از جان بگذرد، اما از چهره ریایی خویش در نگذرد که نمی تواند. پس چون پای مرگ در میان آمد ملاحظات و مصالح را هر چه هست وا می گذارد و آن ذات پنهان خویش را رها می کند که ظهور یابد… آنان که صفت ترس را از ذات خویش بر نکنده اند، اگر چه در چشم خلق به شجاعت و جسارت مشهور باشند، چون پای مرگ در میان آید، هم چون مارمولکی که از وحشت رعد و برق در سوراخ می خزد، از معرکه جنگ می گریزند. در این هنگامه است که تعلّقات هر چه هست ظهور و بروز می یابند… تعلّقات هر چه بیشتر باشند، شهوت زیستن بیشتر است؛ خواست حفظ حیات، حتی به بهای بندگی نامردمان… پس کمال انقطاع در آمادگی برای مرگ است، نه از سر یأس و دل زدگی که از سر آزادگی… و چنین است که شهیدی از میان انسان ها انتخاب می شود. شهید منتظر مرگ نمی ماند، این اوست که مرگ را بر می گزیند، پیش از آن که مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می میرد».
شهید آوینی در کلام و نگاه رهبری
مقام معظم رهبری به دلیل احترام خاصّی که برای بسیجیان مخلص و هنرمندان متعهد و مسلمان انقلابی قائل هستند، همواره در گرامی داشت آنان پیش قدم بوده و هستند. ایشان با وجود مسؤولیت های سنگینی که دارند، در روز تشییع پیکر شهید فرزانه سیدمرتضی آوینی، حضور پیدا کردند. پس از پایان مراسم چون به دلیل ازدحام مردم نتوانستند، از نزدیک خانواده آن شهید بزرگوار را ببینند، به مسؤول آن روز حوزه هنری فرمودند: «از طرف بنده به خانواده شهید تسلیت بگویید، گر چه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». ایشان، چندی پس از آن، در روی قرآنی که آن را به خانواده شهید آوینی، هدیه کردند، این عبارت را به دست خط مبارک خود نوشته بودند: «به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالبا با من است…»
آوینی مایه فخر مدینه هنر
استاد فلسفه دانشگاه تهران، دکتر رضا داوری، درباره شهید آوینی می گوید: «… آوینی در شمار کسانی بود که هر چه به ایشان نزدیک تر می شدی، آنان را از آن چه می پنداشتی بهتر و بزرگ تر می یافتی. کسانی هم هستند که ظاهر آراسته و موجّه دارند و همه خوبی ها را به خود می بندند و حتی از نام نیک نیکان بهره برداری می کنند و اگر لازم شود، در ستایش فضیلت داد سخن می دهند، اما اگر پرده بر افتد بوی باطن شان شهری را متعفن می کند. من که گاهی بخصوص در سال های اخیر فتنه و آزمایش، در تنهایی خود احساس غربت می کردم و می شنیدم که بعضی از دنیا داران ظاهر ساز و فرصت طلب ریاکار چه ها می کردند و می گفتند، به یاد دوستی و دوستانی مثل آوینی می افتادم و خود را تسلّی می دادم… یکی از خوش بختی های من این بوده است، که دوستانی هر چند اندک مثل آوینی داشته ام و دارم و با او در غربت و مظلومیّت زیسته ام. آخر آوینی خیلی غریب بود و اگر امروز بعد از شهادتش مایه فخر مدینه هنر و مجاهده شده است، از آن جاست که مرگ و بخصوص شهادت، جوهر آدمی را آشکار می سازد».
هم سفره شهیدان بدر
… الا ای روح طوفانی مرتضی
سلیمان تسلیم امر قضا
از آن دم که در خون شنا کرده ای
مرا با جنون آشنا کرده ای
جنون را به حیرت در آمیختی
قلم را ز غیرت برانگیختی
بگو نسبتت با شهیدان چه بود
که مرغ دلت سویشان پر گشود
چه ها کرد حق با تو در شام قدر
که هم سفره ای با شهیدان بدر
ببخشای اگر از تو دم می زنم
و یا در حریمت قدم می زنم
بر آنم که درک ولایت کنم
مبادا که ترک ولایت کنم…
محمدرضا آغاسی
راوی فتح
راوی امشب کن روایت فتح را
قصه را آن راز را آن شطح را
نوحه کن امشب که جانم در تب است
راز را بگشا که امشب آن شب است
امشب ای راوی بسوزانم بگو
دارم از جان با او امشب گفتگو
امشب از جان مایه بگذارم بیا
هم بسوزان هم تماشا کن مرا
یاوه گویان از کلامت در عذاب
امشب ای راوی روایت کن مخواب
جان من بر گو که صیادت چه گفت
چون ربود و از دو چشم ما نهفت
تو چه دیدی او چه بنمودت بگو
با کدامین غمزه بربودت بگو؟
رفتی اما این طرف مادر تبیم
فتح را در خوان هم آغوش شبیم
سیدناصر هاشم زاده
آیه سوره عشق
باز دریای دلم توفانی است
آسمان چشم من بارانی است
دوستان فکر من تنها کنید
مرتضایم رفت واویلا کنید
یا محمد مرتضی بی تاب بود
ماهی افتاده دور از آب بود
از صدف دست اجل تا دُر گرفت
آتش آهم از این غم گُر گرفت
مرتضی آیینه ادراک بود
سینه اش از تیغ خصمان چاک بود
دوستان در فرقتش شیون کنید
جامه ای از جنس غم بر تن کنید
مرتضی جان! جان ما را سوختی
رفتی و آتش به جان افروختی
اکبر بهداروند
میهمان خدا
شاهد بزم «لا» شدی رفتی
همدم لاله ها شدی رفتی
تو هم از جنس عاشقان بودی
راهی کربلا شدی رفتی
سرد مهری مگر ز ما دیدی
کز بَرِ ما جدا شدی رفتی
ای روایت گر روایت فتح
رهسپار کجا شدی رفتی
انتخاب خدا چه زیبا بود
میهمان خدا شدی رفتی
گل لبخند بر لبت بشکفت
پای تا سر صفا شدی رفتی
عاشقان را چراغ ره بودی
رهبر و رهنما شدی رفتی
روی دستان دل تو را بردند
دلبری دل ربا شدی رفتی
سیّدم. مرتضای آوینی
به خدا، مرتضی شدی رفتی
عباس براتی پور