مدارای پیامبر اعظم(ص) و نابردباری یهودیان 2
مدارای پیامبر اعظم(ص) و نابردباری یهودیان 2
مجله موعود اردیبهشت ماه 1392 شماره 137 و 138
این نوع عملکردها موجب شد که باقی ماندن یهودیان در مرکز حکومت اسلامی خطرآفرین تلقّی گردد. از این رو، باید مناسبات مسلمانان با یهودیان به درستی مشخّص میگردید و مسلمانان از این جبهۀ داخلی که در درون شهر مدینه قرار داشت، به نحوی احساس امنیّت میکردند. بر این اساس، پیامبر اعظم(ص) مذاکراتی را با آنان آغاز کرد که اثری نداشت و سرانجام، کار به درگیری و جنگ کشید.
درگیری پیامبر(ص) با یهود
پیامبر گرامی(ص) با یهود بسیار ملاطفت و مدارا نمود و تا آنجا که امکان داشت، کوشید با آنان در صلح و آشتی همزیستی کند. هرگز آنان را وادار به پذیرش دین اسلام ننمود. با پیمانهایی که منعقد کرد، تلاش نمود بین مسلمانان و یهودیان درگیری و برخوردی به وجود نیاید؛ امّا دشمنی و توطئۀ یهود علیه پیامبر(ص) تمامی نداشت و ناگزیر آن حضرت را به واکنش وا داشت.
یهودیان پیش از ظهور پیامبر آخرالزّمان، با شواهدی که از کتب آسمانیشان در دست داشتند، انتظار ایشان را میکشیدند و بر این اساس، به مکّه و مدینه مهاجرت کردند و به انتظار ظهور پیامبر آخرالزّمان نشستند؛ امّا پس از اینکه حضرت محمّد(ص) ظهور کرد و به رسالت برگزیده شد، یهودیان با شناخت اینکه او از نژاد یهود و اسرائیل نیست، سر به مخالفت برداشتند. دشمنی و توطئۀ آنان علیه پیامبر اکرم(ص) به طور مفصّل در کتب تاریخی آورده شده است. در ادامه به برخی از آنها اشاره میگردد که دلایل برخورد سختگیرانۀ پیامبر(ص) نسبت به آنها نیز هست:
همکاری با دشمنان پیامبر اکرم(ص) و شرکت در توطئهها و جنگها علیه اسلام و قرآن یکی از دلایل درگیری پیامبر(ص) با آنان است. آنان قریش را تشویق و یاری میکردند. حتّی بسیاری از سؤالهای مشکل و ـ به اصطلاح ـ کوبنده را طرّاحی کرده، به قریش میدادند؛ مانند سؤالهایی دربارۀ روح، اصحاب کهف و ذوالقرنین.1 این گونه سؤالها هیچ یک برای تفقّه و کشف حقیقت نبود؛ بلکه صرفاً به خاطر اغراض متعصّبانۀ دیگری مطرح میگردید. البتّه گاهی به طور استثنا، پرسشهای تفقّهی و برای کشف حقیقت بود؛ چنان که از ابن عبّاس روایت شده است که روزی فردی یهودی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: سؤالاتی دارم که مدّتهاست در ذهنم خلجان میکند؛ اگر پاسخ آنها را بگویی ایمان خواهم آورد. آنگاه پرسشهایی را دربارۀ توحید مطرح نمود. یکی از آنها چنین بود: چگونه خداوند را بیهمتا میدانی، با آنکه همان گونه که او به یگانگی وصف میشود، انسان نیز به این صفت وصف میگردد؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: «انسان گرچه واحد است؛ ولی ذات او بسیط نیست؛ امّا خداوند بسیط و اَحَدیُّ المعنی است: «اللهُ واحِدُ وَ اَحَدِیُّ المعنی، وَالاِنْسانُ واحِدٌ وَ ثَنَویُّ المَعنی، جِسمٌ وَ عَرضٌ وَ بَدنٌ وَ رُوحٌ.» وی سپس دربارۀ تعداد و نام جانشینان پیامبر(ص) پرسید که رسول خدا(ص) امامان دوازدهگانه(ع) را برای او نام برد. در این هنگام، وی سخن پیامبر(ص) را تصدیق کرد و گفت: همۀ آنچه را گفتی در کتابهای پیامبران پیشین موجود است.2
تحقیر دین و پیامبر گرامی(ص) از دیگر دلایل بود. آنان ایشان را تحقیر مینمودند که از خود چیزی ندارد و همهاش از یهود و «تورات» است. گاهی میگفتند که حضرت ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب و اسباط دوازدهگانۀ یهودی و از مایند.3 خداوند متعال هم با نزول وحی «مَا کَاَنَ إبْراهیمُ یَهُودِیّاً وَ لا نَصْرانِیّاً وَ لکِن کَانَ حَنیفَاً مُسْلِّماً؛4ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه حق گرایی فرمانبردار بود.» بدان سخن پاسخ گفت. آنان گاهی پیامبر را اذیّت مینمودند که قبلهای ندارد و قبله از آن ماست که در نهایت، این توطئهها و تحقیرها با نزول آیات قرآن، 5 خنثی گردید.
تبلیغات سوء و شایعات بیاساس نیز از جملۀ این دلایل بود. یهودیان در مدینه شایعات بی اساس و خطرناکی را طرّاحی و انتشار دادند؛ مثلاً میگفتند: هر کس مسلمان شود، مریض میشود؛ چون این دین مورد خشم خداست! یا اینکه هر کس مسلمان شود، زنش، پسر و اسبش، کرّه نمیآورد! البتّه به دلیل آنکه آب و هوای مدینه به طور معمول، با تازه واردان سازگار نبود و موجب بیماری ـ از جمله نوعی «مالاریا» ـ میشد، پیامبر(ص) دعا کرد و دستور داد که از گیاه سیر استفاده کنند تا بیماری مزبور برطرف گردد.
پس از جنگ بدر، توطئههای یهودیان «بنی قینقاع» افزایش یافت تا اینکه با تحریک و توهین به زن مسلمان در بازار مدینه، یک نفر کشته شد و آنان با مسلمانان درگیر شدند و پیامبر(ص) را تهدید نمودند که جنگ با مردم مکّه تو را فریب ندهد؛ آنان مرد جنگ نبودند، ما اگر با تو جنگ کنیم، نشان خواهیم داد که جنگ چیست!6
این کارها از جمله عملکردها و خیانتهای بیشمار یهودیان بود که بر ضدّ پیامبر اکرم(ص) انجام دادند؛ در حالی که پیامبر گرامی(ص) در آغاز میکوشید به گونهای مسالمتآمیز و با رأفت و مدارا، با آنان همزیستی کند؛ امّا ظاهراً یهودیان اهل مدارا و صلح و همزیستی نبودند. بدین روی، همواره به کارشکنی، خیانت، نقض پیمان و همکاری با دشمنان آن حضرت میپرداختند. بدینسان، پیامبر اعظم(ص) ناگزیر از برخورد و درگیری با آنان گردید.
پیامبر(ص) دو پیمان عمومی و خصوصی با بزرگان یهودیان مدینه، بنی قریظه، بنی نظیر و بنی قینقاع منعقد نمود؛ امّا آنان ضمن نقض پیمانهای خود، دست به اقداماتی همچون حمایت از مشرکان، تفرقهافکنی میان مسلمانان، ایجاد تردید در میان مسلمانان، تحریف، تمسخر و فریب زدند. از همه مهمتر اینکه تصمیم به نابودی و از بین بردن اساس اسلام گرفتند و به خصوص در جنگ احزاب، بسیار کوشیدند که کار مسلمانان را یکسره سازند. این نوع عملکردها موجب شد که باقی ماندن یهودیان در مرکز حکومت اسلامی خطرآفرین تلقّی گردد. از این رو، باید مناسبات مسلمانان با یهودیان به درستی مشخّص میگردید و مسلمانان از این جبهۀ داخلی که در درون شهر مدینه قرار داشت، به نحوی احساس امنیّت میکردند. بر این اساس، پیامبر اعظم(ص) مذاکراتی را با آنان آغاز کرد که اثری نداشت و سرانجام، کار به درگیری و جنگ کشید. در ذیل، به این درگیریها و علل آنها اشاره میشود:
1. غزوۀ بنی قینقاع
یهودیان «بنی قینقاع» از همۀ یهودیان جنگجوتر بودند؛ آنان 700 مرد جنگی داشتند، شغلشان زرگری بود و با رسول خدا(ص) پیمان سازش و عدم تعرّض امضاء کرده بودند؛ امّا پس از واقعۀ بدر، از راه نافرمانی و حسد درآمدند و پیمان خود را نقض کردند.
دلایل درگیری با آنان عبارت بودند از:
الف. پیمانشکنی: از مهمترین دلایل درگیری پیامبر اعظم(ص) با یهود به طور کلّی، پیمانشکنی آنان بود. به تصریح تمام مورّخان، نبردهای رسول خدا(ص) با یهودیان پس از پیمانشکنی آنان اتّفاق افتاد. جنگ با بنی قینقاع پس از بدر، جنگ با بنی نضیر پس از احد و جنگ با بنی قریظه پس از احزاب بود. پس از جنگ بدر، زمانی که رسول خدا(ص) شنید یهودیان بنی قینقاع پیمانشکنی نمودهاند، خواستند بار دیگر آنها را بیازمایند. بدین روی، عدّهای را به دنبال آنها فرستاده و آنها را در بازار بنی قینقاع گرد آوردند و به آنان فرمودند:
«ای گروه یهود! از آنچه بر سر قریش آمد، بترسید و اسلام آورید!» بزرگان طایفه در جواب رسول خدا(ص) گفتند: ای محمّد(ص)! چنان گمان میبری که ما همچون قریش خواهیم بود. کشتن عدّهای از قریش تو را مغرور نکند؛ آنان بی تجربه بودند و از فنون رزم خبر نداشتند. به خدا قسم! اگر ما با تو جنگ کنیم، خواهی فهمید که با کسانی همانند ما نجنگیدهای!7 یهودیان با این جملات بیخردانهشان، دشمنی خود با پیامبر اعظم(ص) را آشکار کردند و بر پیمانشکنی خود صحّه گذاشتند و در واقع، به طور آشکارا، اعلان نبرد نمودند. این آیۀ شریفه در جواب آنان نازل شد: «قُل لِلَّذینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إلی جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المَهادُ؛ 8 به کسانی که کفر ورزیدند، بگو: به زودی مغلوب خواهید شد و سپس در دوزخ محشور میشوید و چه بد بستری است!»
ب) آشوبهای اجتماعی و بی بندباری: این گروه اوّلین کسانی بودند که نقض پیمان میکردند. با اینکه گفتار و کردارشان آشکارا اعلام نبرد بود؛ امّا رسول خدا(ص) با آنان مدارا مینمود، گفتارها و رفتارهای زنندهشان را تحمّل میکرد و مسلمانان را نیز به بردباری فرا میخواند. یهودیان به جای اینکه عبرت بگیرند و از کردههایشان پشیمان شوند، بر جسارتشان میافزودند. طولی نکشید که آنان دست به آشوبهای اجتماعی زدند و با ایجاد تحریک و آشوب، نظم جامعۀ اسلامی را بر هم زدند و از طریق تنگ کردن معیشت و زندگی مسلمانان، میخواستند بر آنان چیره شوند. آنان آشکارا مسلمانان را مورد آزار و اذیّت و تمسخر قرار میدادند و در جامعه، به بیبندوباری پرداخته، به کارهای منافی عفّت دست میزدند و بدین گونه، روابط خود با مسلمانان را تیره و تار نمودند.9
اوج بیبندوباریهای یهود در اشعار و هجویات کعب بن اشرف بروز پیدا میکرد. کعب مردی کینهتوز و سخت دشمن اسلام بود. او شعر میسرود و در شعرهایش، زنان مسلمان را نام میبرد و بدین نحو، مسلمانان را اذیّت میکرد.10
ج) دستور مستقیم الهی: پیامبر خدا(ص) این وضعیّت را تحمّل مینمود تا اینکه این آیۀ شریفۀ قرآن نازل شد: «وَ إمّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَۀً فَانبِذْ إلَیْهِمْ عَلَی سَوَاء إنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الخَائِنیِنَ؛ 11
و هرگاه از خیانت گروهی بیم داشته باشی، به طور عادلانه به آنها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است؛ زیرا خداوند خائنان را دوست نمیدارد.»
پیامبر اعظم(ص) پس از نزول این آیه، فرمودند: «از خیانت یهود بنیقینقاع میترسم.» به همین دلیل، برای جنگ با آنان حرکت کرد.12 رسول خدا(ص) با اذن الهی، ابولبابه را در مدینه، به جانشینی خود گماشت و با سپاه اسلام، در حالی که پرچم را به عموی بزرگوار خود، حمزه داده بود، به سوی یهودیان بنی قینقاع حرکت و آنان را محاصره کردند تا آنان به تنگ آمدند و تسلیم شدند؛ ولی آن حضرت با وساطت و اصرار عبدالله بن ابی از کشتن آنان درگذشت؛ امّا فرمودند تا آنها را از مدینه بیرون کنند و اموالشان، پس از اخراج خمس، بین مسلمانان تقسیم شد. 13
2. غزوۀ بنی نضیر
یهودیان و منافقان از شکست مسلمانان در جنگ احد، بسیار اظهار شادمانی میکردند و در پی فرصتی برای وارد کردن آخرین ضربه بر پیکر نوپا و خستۀ اسلام بودند. یهودیان بنی نضیر به مال و دژهای مستحکم خود، دل خوش کرده بودند که قرآن کریم در این باره میفرماید:
«وَ ظَنّوُا أَنَّهُم مَا نِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللهَ؛14
و اگر از گروهی بیم خیانت داری [پیمانشان را] به سویشان بیانداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است]؛ زیرا خدا خائنان را دوست نمی دارد.»
آنان به مال و ثروت و قلعههایشان مینازیدند و مغرور بودند و تصوّر میکردند که هیچ کس نمیتواند بر آنان غلبه یابد و از این رو، همواره با خدا و پیامبر(ص) در میافتادند: «شَاقُواللهَ وَ رَسُولَهُ؛15
آنها با خداوند و رسولش دشمنی ورزیدند.»
و با اینکه با پیامبر اعظم(ص) پیمان داشتند؛ ولی با دشمنان آن حضرت همکاری میکردند و پیمانشکنی مینمودند و حتّی برای جنگ با رسول خدا(ص) جایزههایی تعیین کرده بودند.16
یهودیان بنینضیر پس از جنگ احد پیمانشکنی کردند. خبر پیمانشکنی آنان به پیامبر اعظم(ص) رسید. پیامبر(ص) برای اینکه از منویّات و طرز تفکّر یهودیان بنینضیر آگاه گردد، همراه گروهی از افسران خود، عازم دژ آنها گردید؛ امّا هدف ظاهری پیامبر از تماس با بنینضیر این بود که در پرداخت خونبهای دو نفر عرب از قبیلۀ بنیعامر که به دست عمروبن امیّه کشته شده بودند، کمک بگیرد؛ امّا آنان نقشۀ قتل پیامبر(ص) را کشیدند. رفتارهای مشکوکشان یا فرشتۀ وحی، آن حضرت را آگاه ساخت و توطئهها و حرکات مرموز آنها فاش گردید.17
یهودیان بنینضیر که هم پیمان پیامبر(ص) بودند، چنین توطئهای کردند و ناجوانمردانه تصمیم به ترور ایشان گرفتند. مقتضای پیمان و نیز عدالت و راه منطقی همان بود که پیامبر گرامی(ص) برگزید؛ پیامبر اعظم(ص) به تمام سربازان آماده باش داد و سپس توسطمحمّد بن مسلمه اوسی به یهودیان بنینضیر پیام فرستاد که در مدّت ده روز مدینه را ترک گویند؛ زیرا پیمانشکنی کردهاند و از درِ مکر و حیله وارد شدهاند و اگر در این ده روز، این مرز و بوم را ترک نکنند، خونشان هدر است.18
این پیام، افسردگی عجیبی در میان یهودیان پدید آورد و هر کدام گناه را بر گردن دیگری انداخت. یکی از سران آنها پیشنهاد کرد که همگی اسلام آورند؛ ولی لجاجت اکثریّت مانع پذیرفتن این پیشنهاد گردید. 19
در نهایت، تصمیم بر این شد که کوچ کنند و درصدد برآمده و شتر اجاره کردند تا مدینه را ترک کنند؛ امّا منافقان به آنها پیام و امیدواری دادند و مانع رفتنشان گردیدند. این پیام منافقان را قرآن کریم چنین بازگو مینماید:
«لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ. …؛ 20
اگر اخراج شدید حتماً با شما بیرون خواهیم آمد و علیه شما هرگز از کسی فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یاری خواهیم کرد و خدا گواهی می دهد که قطعاً آنان دروغگویانند».
این وعده یک وعدۀ دروغین بود که قرآن کریم دربارۀ آن میفرماید: «وَاللهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ؛21 و خدا گواهی می دهد که قطعاً آنان دروغگویانند.»
این وعدۀ دروغین بر جرئت یهودیان افزود، فکر آنان دگرگون شد و از رفتن منصرف گردیدند». از این رو، پیامبر پیغام دادند: ما از اینجا بیرون نمیرویم، هر چه میخواهی بکن.!
رسول گرامی(ص) پس از اینکه از پیام عبدالله آگاه شد، ابن امّ مکتوم
را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان برای محاصرۀ قلعۀ بنی نضیر حرکت کرد. به مدّت شش شبانهروز22 یا 15 روز، قلعۀ آنها را محاصره کرد؛ ولی یهودیان بر پایداری خود افزودند. پیامبر(ص) دستور دادند نخلهای اطراف قلعه را ببرند تا یهودیان یک باره دندان طمع از این سرزمین بکنند. خداوند متعال میفرماید: «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَۀٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَۀً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ؛23چه آنکه درخت خرما را بریدند یا آنها را بر ریشههایشان برجای نهادید، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند.»
سرانجام، یهودیان تسلیم شدند، مشروط بر اینکه اموال منقول خود را ببرند. پیامبر اعظم(ص) موافقت کرد که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که باید به مسلمانان تسلیم نمایند. یهودیان آزمند در نقل اموال خود، حدّاکثر کوشش را کردند، حتّی درهای خانهها را با چهارچوبه از جایش کندند و باقی ماندۀ خانهها را با دست خود ویران کردند. قرآن کریم میفرماید: «یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ؛24 با دستهای خودشان، خانههایشان را ویران میساختند.»
3. غزوۀ بنی قریظه
هنوز کاملاً افق روشن نشده بود که آخرین سربازان احزاب با ترس و دلهرۀ عجیبی مدینه را ترک کردند. مسلمانان با اینکه در مدّت این محاصرۀ طاقتفرسا، خسته و فرسوده شده بودند؛ امّا هنگام ظهر، جبرئیل فرمود آمد و رسول خدا(ص) را مأمور نمود که کار
بنی قریظه را یکسره نماید. رسول خدا(ص) بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام کند که هر کس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است، باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند: «مَن کان سامعاً مطیعاً یصلّین العصر الّا ببنی قریظه» آنگاه پرچم را به دست حضرت علی(ع) داد و با سه هزار نفر از مسلمانان، که 36 اسب داشتند، رهسپار بنی قریظه شدند و سرتاسر دژ بنیقریظه را به محاصره در آوردند. یهودیان از روزنههای برج، به پیامبر(ص) فحش و ناسزا میدادند. امام علی(ع) میخواست از نزدیک شدن پیامبر(ص) به برج جلوگیری نماید تا آن حضرت ناسزاهای یهودیان را نشنود؛ امّا پیامبر(ص) فرمود: اگر به آنها نزدیک شوم، دست از فحش و ناسزا برمیدارند. سپس آن حضرت در پای قلعه آمد و فرمود: «آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟» یهودیان گفتند: ای ابوالقاسم! تو که فردی تند زبان نبودی! این سخن چنان رسول خدا(ص) را منقلب کرد که بیاختیار عقب رفت.25 رسول خدا(ص) 25 روز بنی قریظه را در محاصره داشت تا آنان از محاصره به تنگ آمدند و کعب بن اسد به ایشان گفت:
ای گروه یهود! میبینید چه بر سرتان آمده است؟
اکنون سه کار را به شما پیشنهاد میکنم تا هر کدام را خواستید، انتخاب کنید: یا تسلیم شوید و به او ایمان آورید تا خون، اموال و زن و فرزندانتان در امان باشند. سوگند به خدا! برایتان روشن شده است و میدانید که او پیامبری مرسل است که نامش در کتابتان آمده است. یا اینکه بیایید فرزندان و زنانمان را بکشیم، آنگاه با شمشیرهای آخته حمله بریم یا اینکه امشب، که شنبه است، از آن بهره گیریم. ممکن است محمّد[ص] و یارانش از حملۀ ما آسوده خاطر باشند؛ پس حمله ببریم و شبیخون بزنیم؛ امّا یهودیان هیچ کدام از این پیشنهادها را نپذیرفتند، کعب که به شدّت ناراحت شده بود، گفت: پس معلوم میشود در میان شما، یک نفر دوراندیش و خردمند وجود ندارد.26
در ماجرای غزوۀ بنیقریظه گویا لغزشی از جانب ابولبابه سر زد. او امور داخلی و اسرار مسلمانان را نزد دشمن فاش ساخته بود؛ امّا خود به زودی متوجّه گردید که خیانتی از او سر زده است. از این رو، خود را به یکی از ستونهای مسجد بست تا توبهاش قبول شد و رسول خدا(ص) او را باز کرد. 27
بنی قریظه در نهایت، با این شرط که سعد بن معاذ دربارۀ آنان حکم نماید، تسلیم رسول خدا(ص) شدند. سعد بن معاذ که در جنگ خندق زخمی شده بود، در خیمۀ زنی از قبیلۀ «اسلم» بستری بود. مردان «اوس» سعد بن معاذ را نزد پیامبر(ص) آوردند. رسول خدا(ص) فرمودند:
«به احترام سعد به پا خیزید و از وی استقبال کنید.» به وی گفتند: ای ابوعمرو! رسول خدا(ص) تو را حَکَم قرار داده است تا دربارۀ اینان حکم کنی. گفت: به عهدۀ میثاق خدا ملتزم هستید که آنچه حکم میکنم، دربارۀ ایشان اجرا شود؟ گفتند: آری. گفت: حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و مالهایشان قسمت شود و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. به روایت ابن اسحاق و دیگران، رسول خدا(ص) گفت: «راستی این حکم تو دربارۀ ایشان ـ به حکم خدا از بالای هفت آسمان ـ بود.»28
دلایل برخورد شدید پیامبر اعظم(ص) با بنی قریظه
در اینجا ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا پیامبر اعظم(ص) با بنی قریظه این گونه برخورد شدید داشت؟ چطور آن حضرت با یهودیان بنیقریظه همچون یهودیان پیمانشکن بنیقینقاع و بنینضیر، رفتار نکرد؟
پیامبر(ص) برای این برخورد شدید، با توجّه به سیرۀ آن حضرت که میکوشید با مخالفان با مدارا رفتار نماید، بدون شک، دلایلی داشت. برخی از دلایل این برخورد که موجب خواری و ذلّت یهودیان بنی قریظه گردید، عبارت است از:
1. پیمانشکنی و توطئه علیه مسلمانان؛
2. تصمیم حمله به مدینه و درگیری با رسول خدا(ص) و مسلمانان؛
3. عمل به قانون جزایی تورات (مجازات مرگ برای محارب)؛ 29
4. حفظ اساس اسلام و اقتدار حکومت
4. غزوۀ خیبر
این غزوه در محرّم سال هفتم هجری قمری اتّفاق افتاد. ساکنان خیبر قریب بیست هزار نفر بودند که در میان آنها، پهلوانان و مردان دلیر و جنگاور قرار داشتند. علّت این درگیری آن بود که یهودیان خیبر تمام قبایل عرب را تشویق کرده و با کمک مالی، آنان را برای در هم کوبیدن حکومت اسلامی گرد آورده و زمینۀ جنگ احزاب را فراهم کرده بودند.30
رسول خدا(ص) پس از بازگشت از حدیبیّه و مدّتی اقامت در مدینه، رهسپار خیبر شد. پرچم را به حضرت علی(ع) سپرد و با سپاه خویش تا وادی «رجیع» پیش رفت و میان اهل خیبر و قبیلۀ «غطفان» و «فزاره» فرود آمد که این قبیله را از کمک کردن به اهالی خیبر باز دارد. قبیلۀ غطفان میخواست با کمک و پشتیبانی خویش، یهودیان را همراهی کند؛ زیرا آنان متّحد و همپیمان خیبر بودند؛ امّا با این تدبیر پیامبر(ص)، توفیق نیافتند و یهودیان تنها ماندند.31
رسول خدا(ص) هنگامی که نزدیک خیبر رسید، توقّف نمود و فرمود: «پروردگارا! خیر این قریه و خیر اهلش را و خیر آنچه را در آن است، از تو میخواهیم و از شرّ این قریه و شرّ اهلش و شر آنچه در آن است، به تو پناه میبرم.» سپس فرمود: «به نام خدا، پیش روید!»32
قلعههای «ناعم»، «قموص»، «صعب بن معاذ»، «نطا\»،«شق»،«نزار»،«کتیبـ[»، «ابی»، «وطیح» و «سلالم» یکی پس از دیگری به دست مسلمانان فتح گردید. در این دو قلعۀ اخیر بود که چهارصد زره و چهارصد شتر و هزار نیزه و پانصد کمان عربی به دست مسلمانان افتاد.33
کار فتح یکی از قلعههای خیبر که ریاست آن را مرحب، یکی از پلهوانان نامی عهدهدار بود، دشوار شد و بیش از ده روز طول کشید. رسول خدا(ص) ابتدا دو مرد از مهاجران و مردی از انصار یا به ترتیب، ابوبکر و عمر را برای فتح آن فرستاد؛ امّا فتح قلعه صورت نگرفت. این وضعیّت پیامبر اعظم(ص) و سرداران اسلام را به شدّت ناراحت کرده بود. سرانجام، رسول خدا(ص) افسران و سربازان اسلام را فرا خواند و در جمع آنان، جملهای تاریخی فرمود: «لاعطین الرایۀ غداً رجلاً یحبّ الله و رسوله و یحبّ الله و رسوله یفتح الله علی یدیه کراراً غیر فرار؛34 فردا همین رایت را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. خدا به دست وی فتح را به سرانجام خواهد رساند؛ مردی که به دشمن حمله برد و هرگز پشت به دشمن نکرده و فرار نکرده است.»
فردای آن روز، رسول خدا(ص)، حضرت علی(ع) را خواست و فرمود: «این رایت را بگیر و پیش برو تا خدا تو را پیروز گرداند!» حضرت علی(ع) پرچم را گرفت و قلعه را فتح نمود.35 امام علی(ع) در این جنگ شجاعت بینظیری از خود نشان داد. ابورافع میگوید: من در کنار امام بودم که سپرش افتاد. ایشان درِ قلعه را برداشت و به عنوان سپر استفاده کرد و تا پایان جنگ، در دستش بود. ابورافع میگوید: پس از جنگ، من و هفت نفر دیگر هر چه کوشیدیم، نتوانستیم که آن را از جا بلند کنیم.36
رسول خدا(ص) پس از فتح قلعههای خیبر، یهودیان باقی مانده را محاصره کرد و سرانجام، آنان تسلیم شدند و پیشنهاد کردند که در سرزمین خیبر، سکنا گزینند، اراضی و نخلهایشان در اختیارشان بمانند و تنها نیمی از درآمد را به مسلمانان بدهند. رسول خدا(ص) پیشنهادشان را پذیرفت. مسلمانان آنقدر به این قرارداد معتقد و پایبند بودند که اگر چیزی میخواستند بگیرند، برای آن پول پرداخت میکردند.37 «فدک» یکی از مراکز یهودیان بود و در نزدیکی «خیبر» قرار داشت. پیامبر اعظم(ص) کسانی را فرستاد که آنان را به اسلام دعوت نمایند و چون اهل فدک از ماجرای خیبر خبر یافتند، از رسول خدا(ص) خواستند تا با آنان نیز به همان صورت رفتار کند. رسول خدا(ص) پذیرفت و چون فدک بدون جنگ در اختیار پیامبر اعظم(ص) قرار گرفت، خالصۀ رسول خدا(ص) گردید.پیامبر گرامی(ص) نیز فدک را به دخترش، حضرت فاطمه زهرا(س) بخشید.38
5. نمونه های دیگری از برخورد پیامبر با یهود
مواردی دیگر نیز از برخورد پیامبر(ص) با یهود که بیشتر جنبۀ فردی دارد و افراد مشهور و جانی را هدف قرار داده است، وجود دارد: یکی از برخوردهای پیامبر(ص) دستور قتل ابوعفک، شاعر یهودی است که پیامبر(ص) را هجو نموده بود و سالم بن عمیر این دستور را در سال دوم هجری اجرا کرد.39
دیگری دستور قتل عصماء بنت مروان، شاعرۀ یهودی زوجۀ یزید الخطمی است که اشعاری علیه پیامبر(ص) و اسلام سرود و آن حضرت دستور قتل او را صادر کرد. بنا به قول مشهور، عمیر بن عدی در 24 رمضان سال دوم هجری این حکم را اجرا کرد و او را به قتل رساند.40
علّت اصلی برخورد پیامبر(ص) با این دو نفر، تبلیغ بر ضدّ اسلام و تحریک و تهییج دشمنان برای مبارزه با دولت نوپای اسلامی بود. ابوعفک در اشعاری میگفت:
مدّتها زندگی کردم و جمعی را با وفاتر از اوس و خزرج ندیدم که کوهها را به لرزه در آوردند و سستی در آنان راه ندارد؛ امّا سواری [پیامبر اکرم(ص)] نزد آنان آمد و به اسم حلال و حرام، میان آنها جدایی افکند. ای قوم من! اگر خواهان عزّت و پادشاهی بودید، بهتر بود از «تُبّع» پیروی میکردید.41
کعب ابن اشرف که در میان یهودیان جایگاه بلندی داشت، دائم به فتنهانگیزی علیه مسلمانان دست میزد و پیامبر(ص) همواره تحمّل مینمود تا اینکه فتنهگری او از حد گذشت. به همین دلیل، پیامبر(ص) فرمودند: «کیست که شرّ او را کم کند؟»محمّد بن مسلمه داوطلب شد و به همراه ابونائله و سه تن دیگر از اوسیان، شبانه او را به قتل رساندند.42
ابورافع سلّام بن ابی حقیق یکی از عناصر خطرناک یهود از قبیلۀ بنی نضیر بود و همراه آنان به خیبر کوچ کرد. این بار خزرجیان از پیامبر(ص) دستور قتل ابورافع، این عنصر خطرناک و فتنهانگیز را گرفتند. آن حضرت دستور صادر نمود، مشروط بر اینکه متعرّض زن و فرزندانش نشوند. پنج تن از آنان به نامهای عبدالله بن عتیک، عبدالله بن انیس، مسعودبن سنان، ابوفتاده و خزاعی بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانۀ ابورافع رفتند و با ترفندی او را به قتل رساندند.43 مهمترین جرمی که علّت قتل او به شمار میآید، تحریک مشرکان و یهودیان برای برپایی جنگ احزاب و همراهی با حیّ بن اخطب، کنانـ[بنربیعبنابیحقیق و برخی دیگر از یهودیان بود. به طور مسلّم، او از آن به بعد نیز آرام نمینشست.44
ضرورت مقابله با شخصی مانند ابورافع زمانی بیشتر روشن میشود که بدانیم او با وجود یقین و اعتراف به پیامبری رسول اکرم(ص) چنین فتنهانگیزی میکرد. واقدی گزارش کرده است: سلام بن ابی حقیق
میگفت: ما به محمّد[ص] حسادت میورزیم؛ چون پیامبری از میان فرزندان هارون بیرون رفت و حال آنکه او فرستادۀ خداست.45
در مجموع میتوان گفت، برخورد پیامبر(ص) با یهودیان مدینه بر اساس پیمانی بود که آنان خود با ایشان بسته بودند. در پیماننامهها قید شده بوده در صورت پیمانشکنی، پیامبر(ص) مجاز به کشتن مردان، به اسارت بردن زنان و فرزندان و به غنیمت بردن اموال آنان است؛ امّا یهودیان همواره علیه رسول خدا(ص) و مسلمانان اقداماتی انجام دادند و به مبارزۀ علنی یا فتنهانگیزیها و توطئههای پنهانی پرداختند و با دشمنان اسلام مشارکت نمودند و بدین سان، به نقض قرار داد و پیمانشکنی پرداختند و چنانکه برخی از تواریخ و گزارشها نشان میدهند46 یهودیان خود به نتیجۀ عملشان آگاه بودند.
پینوشتها:
به علّت کثرت، پینوشتها در دفتر مجلّه موجودند.