خاتمیت
خاتمیت
مجله صباح بهار و تابستان 1383، شماره 11 و 12
نیاز دائمی انسان به هدایت الهی و راهنمایی وحی از یک سو، و صراحت قرآن و اجماع مسلمین بر ختم رسالت و کمال دین اسلام از سوی دیگر، پرسشهایی در زمینهی خاتمیت ایجاد کرده است. این پرسشها از منظرهای مختلفی قابل طرح و پاسخگوییاند; یکی از نگاه درون دینی و با توجه به هماهنگی آیات مربوط به خاتمیت و دیگری با نگاهی کلی به چگونگی تطبیق قوانین ثابت با نیازهای متغیر آدمی.
چه فرقی بین ختم رسالت و ختم نبوت وجود دارد؟ آیا میتوان گفت منظور از ختم نبوت در آیهی خاتم النبیین (احزاب: 40) ختم باب رسالت است؟
محمدرضا بهدار
l در بیان پاسخ به این پرسش و شبهه ابتدا باید تفاوت و یا رابطهی بین منصب «نبوت» و «رسالت» یا رابطهی بین «نبی» و «رسول» بررسی و تبیین شود. در این باب سه نظریه و دیدگاه مطرح شده است که طبق هر سه دیدگاه معلوم میشود که ختم نبوت ختم رسالت را شامل میشود و این دو با هم هماهنگ هستند و منقطع شدن باب نبوت مستلزم ختم رسالت خواهد بود.
1. دیدگاه اول
طبق این دیدگاه که به معنای لغویِ «نبی» و «رسول» نظر دارد، این دو، مفهوماً متباین هستند; به این بیان که واژهی نبی، صفت مشبهه و بر وزن «فعیل» است. این واژه اگر از مادهی «نَبْوَة» باشد، به معنای رفیع و بلندمرتبه است[1] و چنان که از مادهی «نبأ» باشد، به معنای «صاحب خبر مهم» است; یعنی خبرهایی که فایدهی بزرگی را در بردارند که از آنها علم یا ظن غالب حاصل میشود.[2] البته، چون این عنوان دربارهی پیامآوران الهی به کار رفته است، معنای دوم مناسبتر است; خبرهایی که پیامبران(علیهم السلام)به بشر ابلاغ میکنند، به علت مرتبط بودن با سعادت و شقاوت بشر، از نظر اهمیت و فایده در درجهی اعلی هستند.
پس «نبی» کسی است که خود از پیام آسمانی آگاه است و خبرهای مهم آسمانی را به بشر ابلاغ میکند; بدین ترتیب، رفعت مقام و بلندی مرتبه، لازمهی نبی خواهد بود; اما واژهی «رسول» به معنای فرستاده و پیک است، خواه رسالت و مأموریت او رسانیدن پیام باشد و خواه انجام یک کار.
تا این جا معلوم شد که بین دو واژهی نبی و رسول تشابه مفهومی نیست و نبوت و رسالت دو مقام و منصب هستند. بدین دلیل برخیها مسئلهی خاتمیت را که از ضروریات دین اسلام است، مخدوش دانسته و بدان ایراد گرفتهاند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به نص قرآن، خاتم الانبیاء است، نه خاتم الرسل، و ممکن است رسولی دیگر بعد از ایشان از طرف خداوند مبعوث شود.
در این دیدگاه، بدین طریق میتوان به پرسش جواب داد که درست است که ظاهر دو واژهی نبی و رسول متفاوت است; اما با توجه به مفهوم این دو میفهمیم که رابطهای بین این دو برقرار است و آن این که به کار بردن اصطلاح رسول در مورد پیامآوران و فرستادگان الهی، برای ابلاغ و رساندن پیام خدا به مردم، مستلزم آگاهی و باخبر شدن آنان از محتوای پیام (وحی) الهی است; لذا رسول برای این که بتواند نقش رسالت الهی خود را ایفا کند، ابتدا باید نبی باشد; یعنی به اخبار غیب و پیام الهی آگاه باشد، تا آن را به مردم ابلاغ کند و رسالت بدون پیام معنا ندارد; بنابراین وقتی اعلام شد که نبوت منقطع شده و دیگر نبیای نخواهد آمد که حامل اخبار الهی باشد، حتماً رسالت هم پایان میپذیرد و دیگر رسولی نخواهد بود که این اخبار غیبی را به مردم ارسال کند.
2. دیدگاه دوم
این دیدگاه که مشهور متکلمان و مفسران اسلامی آن را پذیرفتهاند این است که نبی اعم از رسول است;[3] به این معنا که رسول پیامبری است که مأمور ابلاغ پیامهای الهی و رساندن اوامر و نواهی شارع به مردم است; ولی نبی، پیامبری است که با اتصالش به منبع غیب، حامل پیامهای الهی است، خواه مأمور به ابلاغ آنها باشد و خواه نباشد.[4]
لذا طبق این نظریه، رسالت برای مرسل، منصب سفارت است از جانب خداوند متعال برای ابلاغ آنچه از غیب به او رسیده، به مردم (اعم از تبشیر و انذار و تنفیذ); اما نبوت منصبی است معنوی که از طرف خداوند به نبی اعطا میشود و او را به عالم غیب و اخبار آن متصل میگرداند و او حامل خبرها و پیامهای الهی است.[5]
بنابر این دیدگاه، نسبت میان نبی و رسول، عموم و خصوص مطلق است; زیرا هر رسولی نبی هست، ولی هر نبیای رسول نیست; به عبارت دیگر، رسول آن کسی است که هم مبعوث است و هم مأمور به تبلیغ رسالت; اما نبی کسی است که فقط مبعوث باشد، چه مأمور به تبلیغ باشد و چه نباشد.
این دیدگاه که نبی اعم از رسول است، با برخی روایات سازگاری دارد. از جمله در معانی و خصال از ابیذر غفاری(رحمه الله) نقل شده که
به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) عرضه داشتم که انبیا چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بیست و چهار هزار نفر. پرسیدم: مرسلین از آنان چند نفر بودند؟ فرمود: سیصد و سیزده نفر که خود جمعیتی بسیارند.[6]
در حدیثی دیگر از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که در تفسیر آیهی (و کان رسولا نبیا) فرمود: رسول کسی است که در خواب و بیداری فرشتهی وحی را میبیند و صدای او را میشنود; ولی نبی کسی است که فقط در خواب فرشتهی وحی را میبیند و در بیداری فقط صدای او را میشنود.[7]
از این روایت به دست میآید که رسالت مقامی بالاتر از نبوت است; زیرا افزون بر کمالات نبوت، دارای کمالات بالاتری است.باید یادآور شویم که با توجه به برخی روایات، این فرق بین رسول و نبی را نمیتوان به حساب مفهوم این دو واژه گذاشت، بلکه میتوان گفت که نبی ازنظر مصداق (نه مفهوم) اعم از رسول است; یعنی همهی پیامبران دارای مقام نبوت بودهاند، ولی مقام رسالت اختصاص به گروهی از ایشان داشته است.[8]
در هر تقدیر، حتی اگر نبی را اعم از رسول بدانیم باز هم به خوبی میتوان جواب از ایراد بر خاتم النبیین را داد; زیرا وقتی نبوتی بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نباشد، رسالتی هم نخواهد بود، چون رسالت، یعنی آوردن خبری از غیب; حال که بنا شد خبر گرفتن از منبع غیب منقطع شود و دیگر نبوت و نبیای نباشد، قهراً رسالتی هم نخواهد بود.[9]
به بیانی دیگر، دانسته شد که نبوت از نظر مصداق اعم از رسالت است و معلوم است که وقتی اعم متوقف شد، اخص هم متوقف میشود; چون موقوف شدن اعم مستلزم موقوف شدن اخص است.[10]
مثلا، وقتی میگوییم فلانی در ایران نیست، حتماً در تهران هم نیست; اما اگر بگوییم در تهران نیست، ممکن است در نقطهای دیگر از ایران باشد; بنابراین اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را خاتم المرسلین مینامید، ممکن بود خاتم انبیا نباشد، اما وقتی او خاتمانبیا است، مسلماً خاتم رسولان نیز خواهد بود.
3. دیدگاه سوم
برخی از متفکران اسلامی، دیدگاه دوم که نبی را اعم از رسول فرض کردهاند، ناتمام دانسته و آن را ناسازگار با برخی آیات میدانند.
زیرا در بعضی از آیات قرآن کریم، صفت «نبی» بعد از صفت «رسول» آمده است. (وَاذْکُرْ فِی الْکِتَـبِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا)[11] که در مقام مدح و تعظیم حضرت موسی(علیه السلام) او را هم رسول خوانده و هم نبی; و مقام مدح اجازه نمیدهد که این کلام را حمل بر ترقی از خاص به عام کنیم و بگوییم معنایش این است که اول نبی بود و بعد رسول شد; در صورتی که، طبق دیدگاه دوم، صفتی که مفهوماً عام است، (نبی) باید قبل از صفت خاص (رسول) ذکر شود.[12] به همین دلیل دیدگاه دیگری مطرح شده که معتقد است در زمینهی فلسفهی نبوت و رسالت انبیا(علیهم السلام)تفاوتی میان نبی و رسول نیست، هرچند مفهوماً مترادف نیستند، از نظر مصداق و وظیفه و مأموریت محول شده به آنها با یکدیگر ملازماند; یعنی کسی که به مقام نبوت و پیامبری برگزیده میشود، حتماً مقام رسالت و پیام رسانی را نیز دارد; بنابراین منصب نبوت و رسالت مربوط به دو طایفه از اشخاص که از جانب خدا به سوی مردم مبعوث شدهاند نیست، بلکه هر کسی که از طرف خدا مبعوث شده است، میتواند دارای دو حیثیت و دو جهت و ویژگی باشد، یکی مقام نبوت و دیگری منصب رسالت. نبوت او ناظر به جهت اتصال او با مبدأ غیب و تحمّل اخبار و پیامهای الهی است و رسالت او ناظر به جهت ابلاغ آن احکام و معارف الهی به مردم.[13]
دلیل روشن بر این مطلب آن است که قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامه سخن میگوید، گاه واژهی «نبی» و گاه واژهی «رسول» را به کار میبرد; چنان که میفرماید:
(کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ…).[14]
و در جای دیگر میفرماید:
(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ…).[15]
در این آیات و دیگر آیات قرآن، هم کلمهی نبی بر عموم انبیا(علیهم السلام) اطلاق شده و هم کلمهی رسول.
جواب شبههی مذکور طبق این دیدگاه کلامی این است که هر حکمی که برای یکی از این دو ملازم، ثابت یا نفی شود، برای دیگری هم جاری است; لذا وقتی در آیهی شریفهی خاتم النبیین، ختم نبوت ثابت میشود، حتماً این حکم برای رسالت هم ثابت است; یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) هم خاتم النبیین است و هم خاتم المرسلین. پس اگر بستن باب نبوت و ختم نزول وحی را قبول کردیم، باید بپذیریم که باب رسالت الهیه هم منقطع شده است.
حاصل آنکه بنابر هر سه منظر در مورد نسبت بین رسول و نبی، باب رسالت و ارسال رسل با اعلام انقطاع و ختم منصب نبوت (خاتمالنبیین) پایان میپذیرد.
قوانین محدود چگونه میتوانند پاسخگوی نیازهای نامحدود باشند؟
محسن میرزاپور
یکی از پرسشهای مهم در باب خاتمیت نبوت که گاهی به صورت شبهه مطرح میگردد، این است که اگر با رحلت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) نبوت ختم شده و ارتباط بشر با وحی منقطع گردیده است، برای آن دسته از نیازهای بشری که در فراز و نشیب روزگار پدید آمده و رو به تکامل است چه احکامی وجود دارد؟ به عبارت روشنتر، اسلامی که مدعی است برای همهی شئونات فردی و اجتماعی انسان قانون و مقرراتی دارد، چگونه برای بشری که نیازهای او در حال تغییر و تکامل دایمی است قانون وضع کرده است و، بالاخره، قوانین محدود اسلام چگونه میتواند ظرفی برای این همه رویدادهای ناپایدار و متغیر باشد؟
در ابتدا باید متوجه این نکته باشیم که خاتمیت و کمال، دو امر متلازماند; یعنی اگر دینی مدعی خاتمیت است، بهناچار باید دین کاملی هم باشد; لذا خداوند در قرآن کریم، برای تفهیم این تلازم، گاهی از کامل بودن دین اسلام خبر میدهد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)[16] و گاهی از خاتمیت: (مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَـکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ).[17]هر کسی نمیتواند مدعی کمال و خاتمیت مکتب خود باشد. مکاتبی که تدبیر دنیوی و روابط فردی و اجتماعی انسان را بر پایهی حسّ و تجربه قرار میدهند، هیچگاه نمیتوانند داعیهی کمال و خاتمیت داشته باشند. فقط کسی میتواند ادعای کمال و خاتمیت دین خود را داشته باشد که از نشئهی طبیعت گذر کرده و در مقام قرب الهی به لقاءالله نایل گردیده باشد; زیرا هر اسوه و رهبری، به مقدار راهی که خود پیموده است پیروان خود را راهنمایی میکند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اسوهی کاملی است که راه را تماماً طی کرده و، از این طریق، کاملترین قوانین را برای سلوک بندگان خدا به آنها ابلاغ نموده است; پس دین مبین اسلام تنها دینی است که تمام مراحل و مراتب ممکن انسانی را فراروی بشر قرار داده و، به همین دلیل، مدعی کمال و خاتمیت است.[18]
انواع نیازمندیهای بشر
1. نیازمندیهای بشر بر دو گونه است:
نیازمندیهای اولی: اینگونه نیازهای بشر ناشی از طبیعت فردی و اجتماعی انسان است; یعنی طبیعت انسان اقتضای این نیازها را دارد. این نیازمندیها یا فردی است (روحی و جسمی) و یا اجتماعی. نیازهای فردیِ جسمی مانند نیازمندی بشر به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر; نیازهای فردی روحی، مانند گرایش انسان به علم، زیبایی و پرستش; و نیازمندیهای اجتماعی، مانند معاشرت، تعاون، عدالت و آزادی.
2. نیازمندیهای ثانوی: این نوع نیازهای بشری از نیازهای اولی ناشی میشوند; مانند نیاز به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصری متغیر است; زیرا کیفیت زندگی در هر عصری با عصر دیگر متفاوت است. نیازمندیهای اولی بشر مربوط به طبیعت بشر است، ولی نیازهای ثانوی انسان به کیفیت زندگی فردی و اجتماعی او بر میگردد.[19]
انواع قوانین اسلامی
اسلام به فراخور همین نیازهای بشر دو نوع قانون دارد:
1. قوانین ثابت: این گونه قوانین مربوط به شئون فردی و اجتماعی انسان است که برگرفته از اصول فطری و غریزی ثابت اوست و در اجتماعات و فرهنگهای متفاوت یکسان است; مثلاً علاقهی پدر و مادر به کودک یک علاقهی فطری و غریزی است; در نتیجه، احکامی که بر این اساس وضع میگردد (مانند: احکام ارث و تربیت) باید ثابت و ابدی باشد. نمونهی دیگر این که، نیاز انسان به خانواده و اجتماع برخاسته از اجتماعی بودن انسان است; در این صورت، قوانین مربوط به برقراری نظم و عدالت اجتماعی و روابط و حقوق افراد و وظایف زن و شوهر در برابر یکدیگر باید ثابت باشد; زیرا جامعهی انسانی با تمام تحولات و تغییراتی که دارد، هرگز اجتماعی بودن او را تغییر نمیدهد. قوانین مربوط به عبادات، تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی (مانند وظیفه شناسی، نوع دوستی و غیره) نیز همین گونهاند.[20]
2. قوانین کلی و عامی که قابلیت انطباق در هر عصر و شرایطی را دارد: اینگونه قوانین، ناظر به آن دسته از احتیاجات بشر است که با تغییر زمان و شرایط تغییر پیدا میکنند. اسلام برای اینگونه احتیاجات برنامهی خاصی در نظر گرفته است و آن اینکه این اوضاع متغیر را به اصول ثابت مربوط میکند و آن اصول ثابت در هر عصر و در هر شرایطی، قانون فرعی متناسب با همان شرایط را تولید میکند.
مثلاً اسلام در باب مسائل دفاعی و جلوگیری از تهاجم دشمنان، تقویت بنیهی نظامی را واجب کرده و همین را به عنوان یک قانون کلی بیان فرموده است: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة).[21] اینکه در کتاب وسنت سخن از تیراندازی و اسبدوانی شده و مسلمین به این امور ترغیب شدهاند، از باب انطباق آیه بر موارد و مصادیق است. در حقیقت مهارت در تیراندازی و اسبدوانی، شکل اجرایی تقویت بنیهی نظامی در مقابل دشمنان اسلام در آن عصر بوده است، نه این که این امور، همچون موارد دستهی اول، حکمشان ثابت و تغییرناپذیر باشد.
پس، لزوم تقویت بنیهی نظامی در مقابل دشمن، قانون ثابتی است که از یک احتیاج ثابت سرچشمه میگیرد و لکن مصادیق آن به تبع زمان و شرایط تغییر میکند; زمانی مصداق تقویت قوای نظامی در مهارتهای تیراندازی و اسبدوانی بوده است و در زمانی دیگر، تجهیزات تانک، موشک و… است.[22]
حال که دانستیم در اسلام برای نیازمندیهای متغیر انسان هم قوانینی وضع شده است، به این نکتهی اساسی و مهم میپردازیم که اسلام به چه نحوی با قوانین محدود، برای پدیدههای نامحدود حکم وضع کرده است؟ به عبارت دیگر، راههای به دست آوردن احکام و قوانین الهی برای مسائل جدید به چه صورت است؟ اسلام چه مجراهایی را برای به دست آوردن حکم خدا برای مسائل جدید فراروی بشر قرار داده است؟
برای پاسخ به این پرسشها باید گفت: هر دین برای این که قوانینش بتوانند با رشد و تکامل اجتماع بشری جلو بروند و توان پاسخگویی نیازهای آنان را در هر بُرههای از زمان داشته باشند، باید دو ویژگی داشته باشد:
اول اینکه دارای مصادر تشریع و وضع قانون غنی و وسیع باشد تا علما برای حکم و مسائل جدید از قوانین کلی بهره ببرند; و دیگر اینکه قوانین آن انعطافپذیر باشند تا بتوانند بر تمام صور متغیر زندگی قابل حمل باشند.
دین مبین اسلام چنین دینی است;[23] یعنی:
1. مصادر احکام دین اسلام غنی است. در اسلام برای این که مسلمانان در هیچ قضیهای بدون حکم و قانون نمانند، علاوه بر قرآن و احادیث نبوی و خاندان طاهرینش که خود جزء منابع غنی تشریع هستند، چند راه دیگر برای استخراج قوانین معرفی شده است که عبارتاند از: حکم عقل، وضع احکام بر اساس مصالح و مفاسد، اجتهاد و استنباط احکام و نیز اختیارات حاکم اسلامی که در این جا به اختصار به توضیح هر یک میپردازیم:
الف) حکم عقل: اسلام در کنار حجت ظاهری که همان پیامبران هستند حکم عقل را امضا و آن را حجت باطنی معرفی کرده است. البته باید توجه داشت که مراد از حکم عقل این نیست که عقل در تمام موضوعات و احکام شرعی حق دخالت دارد و هر حکمی را که بیان کند از طرف شارع امضا میگردد، بلکه منظور این است که در موارد خاصی، به وسیلهی عقل، بعضی از مشکلات حل میشود.[24]
ب) احکام الهی تابع مصالح و مفاسد هستند: هیچ حکمی از احکام الهی بیمصلحت نیست. هر آن چه واجب شده است دارای مصلحتی است، خواه مصلحت فردی یا اجتماعی، و هر آن چه حرام شده دارای مفسدهای فردی یا اجتماعی و یا هر دو است; مثلا دربارهی قماربازی و خوردن شراب در قرآن آمده است:
(إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَـنُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَوَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ)[25] همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد، پس آیا شما دست بر میدارید.
همین تبعیت احکام از مصالح و مفاسد باعث شده است که قوانین اسلامی جاودانه باشند; چرا که مصلحتها و مفسدهها مساوی و یکسان نیست و باید مصالح و مفاسد با هم سنجیده شوند و گاهی در راه رسیدن به یک مصلحت مهم، ارتکاب بعضی گناهان کوچک جایز میگردد و، همین طور، برای دور ماندن از یک مفسدهی بزرگ ترک بعضی از واجبات بیاشکال میشود. به خاطر همین، علمای اسلامی در چنین مواردی، به کمک عقل، به تأسیس قاعدهی «رعایت اهم و مهمّ» پرداختهاند; در نتیجه، همیشه مصلحت کمتر فدای مصلحت بزرگتر و بیشتر میشود. این قاعده بسیاری از مشکلات را که فراروی بشر به وجود میآید حل میکند.[26]
ج) اجتهاد و استنباط احکام: اجتهاد یعنی کوشش عالمانه برای درک قوانین اسلام با استفاده از کتاب، سنت، اجماع و عقل. یکی از شرایط امکان جاویدان ماندن اسلام همین اجتهاد است; زیرا از همین طریق میتوان حکم هر موضوعی را از منابع اسلامی استخراج کرد و بدین وسیله از قوانین دیگر بینیاز بود.[27]
د) اختیارات حاکم اسلامی: اسلام به شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) و جانشینان معصوم او که ادارهی اجتماع را بر عهده دارند اختیاراتی داده است که به وسیلهی آن میتوانند مشکلات زیادی را حل کنند. البته این اختیارات دامنهی وسیعی دارد و حاکم اسلامی در شرایط جدید و نیازمندیهای جدید میتواند با توجه به اصول اسلامی مقرراتی را وضع نماید و همین اختیارات، با شرایطی، به حاکم شرع داده میشود.[28]
2. قوانین اسلام انعطاف ناپذیرند. الف) اسلام به ظاهر و شکل و صورت زندگی نپرداخته است. آن چه مورد توجه اسلام است باطن و واقعیات است. دستورهای اسلامی به گونهای هستند که انسان را فقط متوجه واقعیات زندگی میکنند و راهی را فراروی او قرار میدهند تا به اهداف عالی انسانی برسد; از این رو، گسترش وسایل زندگی و تغییر کیفیت زندگی طی قرون و اعصار، هیچ گونه منافاتی با احکام دینی اسلام ندارد; زیرا ناسازگاری یک قانون با این گونه پیشرفتها در صورتی است که آن قانون بر عوامل و وسایل مخصوصی تکیه کرده باشد، مثلاً گفته باشد همیشه برای نوشتن باید از دست و قلم استفاده شود.[29]
ب) عامل دیگری که به قوانین اسلامی خاصیت انعطافپذیری داده است، وجود یک سلسله قواعدی است که فقها آن را «قواعد حاکمه» نامیدهاند; یعنی قواعدی که در سراسر احکام و قوانین اسلام تسلط دارند و بر همهی آنها حکومت میکنند; مثلاً آیهی شریفهی: (وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج)[30] و همچنین حدیث شریف «لاضرر و لاضرار»[31] بر تمام قوانین، حکومت دارند; یعنی هر حکمی از احکام اسلامی که باعث حرج و مشقت و سختی و ضرر و زیان باشد، به حکم این آیه و روایت، برداشته میشود. البته تشخیص این ادله و عمل کردن به آن، فقط کار مجتهدین و فقهای اسلامی است.[32]
پس دین مبین اسلام، با توجه به این که برخوردار از همهی موارد یاد شده است، توان پاسخگویی به رویدادهای نامحدود را دارد و میتواند دینی جاویدان و همیشگی باشد و به تمام نیازهای فردی و اجتماعی بشر پاسخ دهد.
[1]. ابن اثیر، النهایه: ج 3، ص 45; اقرب الموارد، ج 2، کلمهی نبأ; مجمع البحرین، ج 2، ص 405.
[2]. راغب اصفهانی، المفردات القرآن، مادهینبأ.
[3]. ر.ک: سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 6، (انتشارات شریف رضی، چاپ اول)، شیخ مفید در اوائل المقالات، ص 45، این نظر را به تمام امامیه نسبت میدهد.
[4]. تفسیر تبیان، ج 2، ص 331; مجمع البیان، ج 4، ص 91; تفسیر الجلالین، تفسیر آیهی 52، سورهی حج و تفسیر المنار، ج 9، ص 225 ـ 226.
[5]. جعفر سبحانی، الهیات، ج 3، ص 490.
[6]. شیخ صدوق، الخصال، (قم: مؤسسهی نشر اسلامی، 1403ه.ق)، ج 2، ص 524.
[7]. اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب الفرق بین الرسول و النبی.
[8]. ر.ک: المیزان (ترجمه) ج 2، ص 216 ـ 217; و آموزش عقاید، ج 1،ص 106 ـ 107.
[9]. المیزان، ج 16، ص 487.
[10]. المیزان، ج 2، ص 216 ـ 217 و 144.
[11]. مریم: 51.
[12]. علامه طباطبایی، المیزان (ترجمه)، ج 3، ص 209; و ر.ک: محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 1، ص 106،(چ اول، بهار 1376)، و راه و راهنماشناسی، (معارف قرآن)، ج 5، ص 15.
[13]. علی ربانی گلپایگانی، ایضاح المراد فی کشف المراد، ص 305 و عقاید استدلالی، ج 2، ص 19 ـ 21.
[14]. بقره: 213.
[15]. حدید: 25.
[16]. مائده: 3.
[17]. احزاب: 40.
[18]. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، (قم: ناشر مرکز نشر اسراء، چ سوّم، سال 1381)، ص 214 ـ 217.
[19]. ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، (انتشارات صدرا، چ چهاردهم، آبان 1380)، ج 3، ص 183 ـ 184.
[20]. ر.ک: جعفر سبحانی، خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، ص 152 و 154; و مرتضی مطهری، خاتمیت، (انتشارات صدرا، چ چهاردهم، آبان 1380)، ص 125ـ124 و عبدالله جوادی آملی، همان، ص 115 و 117 و علامه طباطبایی، معنویت تشیع، (انتشارات تشیع، 1354 کرمانشاه) ص 109ـ111.
[21]. انفال، 60.
[22]. مرتضی مطهری، همان، ج 3، ص 191، 192 و ج 21، ص 326 و 329.
[23]. جعفر سبحانی، همان، ص 156 و 157.
[24]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص 158; مرتضی مطهری، همان، ج 3، ص 190 و وحی و نبوت در قرآن، و عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج 3، (مرکز نشر اسراء، چ اول، مهر 1381) ج 3، ص 400ـ413 و علی ربانی گلپایگانی، عقاید استدلالی، (انتشارات نصایح، چ دوم، بهار 81)، ج 2، ص 80ـ81.
[25]. مائده: 91.
[26]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان ص 160 ـ 161; مرتضی مطهری، همان، ج 3، ص 193 - 194 و ج 21، ص 168ـ172.
[27]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص 163; و برای توضیح بیشتر رک: علی ربانی گلپایگانی، همان، ج 2، ص 77ـ80.
[28]. ر.ک: شهید مطهری، همان، ج 3، ص 194 ـ 195; جعفر سبحانی، همان، ص 165 ـ 166; علی ربانی گلپایگانی، همان، ج 2، ص 84ـ85.
[29]. ر.ک: جعفر سبحانی، همان، ص 168 ـ 169; و مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 190 - 191.
[30]. حج، 78.
[31]. شیخ حر عاملی، وسائلالشیعه، (قم: موسسه آلالبیت، 1409)، ج 25، ص 428، 429.
[32]. ر.ک: مرتضی مطهری، همان، ج 3، ص 194 و خاتمیت، ص 144ـ145; جعفر سبحانی، همان، ص 170 و علی ربانی گلپایگانی، همان، ج 7، ص 75 ـ 76.