قمر منیر بنی هاشم علیه السلام
قمر منیر بنی هاشم علیه السلام
چهارم شعبان تولد ماه بنی هاشم عباس بن علی می باشد. سلام بر این بندۀ صالح و مطیع خدا و رسولش. بنابراین معلوم می شود یکی از بزرگترین مراتب انسانی این است که آدمی بنده صالح خدا باشد.
منبع : زندگانی قمربنی هاشم , عماد زاده
تولد و سن شریف قمر منیر بنی هاشم علیه السلام
حضرت ابو الفضل (ع) در روز چهارم شعبان سال 26 هجری به دنیا آمد. مرحوم بیرجندی در وقایع الشهور و الایّام از معاصرین خود نقل می کند که آن سرور در شب چهارم شعبان به دنیا آمد. سنّ آن حضرت را از 32سال تا 39 سال نوشته اند، و در جنگ صفّین سن آن حضرت بین 15تا 17 سال بوده، و حضرت زینب(ع) حدود بیست سال از او بزرگ تر بوده است، و با توجه به این حساب- با اندک اختلافی- حضرت ابو الفضل از35سال کمتر و از38سال بیشتر نداشته، و ازدواج مادرش هم زودتر ازسال 22هجری نبوده است. بنابراین، هنگام شهادت پدربزرگوارش 18ساله و در کربلا 38ساله می باشد و اخبار هم تحقیق ما را تایید می کند. سید محسن عاملی در مجالس السنیّه می نویسد: آن جناب درسال 26هجری به دنیا آمد و در بعضی از جنگ ها شرف حضور داشته، لکن پدرش به او اجازۀ رزم نمی دادو هنگام شهادت 34سال از سنّ مبارکش گذشته بود. مرحوم بیرجندی گوید: اکثر روایات دلالت داردکه سنّ ابو الفضل(ع) در زمان شهادت 35سال بوده است، دراین صورت تولّدش درسال 25هجری خواهد بود.
نام و القاب و کنیه:
عبّاس نام مشهور آن حضرت است. به جهت شدّت شجاعت و صولت او را عبّاس به صیغه مبالغه می گفتند. عبّاس به معنای شیر بیشه و شیر درنده است، چون آنجناب بسیار شجاع بود، و درمیدانهای نبرد مانند شیر غضبناک حمله می کرد او را عبّاس می گفتند.
2- ابو الفضل به این جهت گویند که او پسری به نام فضل دارای کمالات صوری و معنوی داشته است.
3- ابوالقربة یعنی ملازم مشک، به این جهت وی را ابوالقربة نامیدند که آن سرور در کربلا درحفظ مشک آب سعی بسیار نمد که آب به تشنگان برساند، تا حدّی که دستهای خود را حافظ، و جان را فدای آن گردانید.
4- قمر بنی هاشم چون صورتش مانند ماهِ درخشان زیبا بود، و درشب تاریک صورتش چون ماه می درخشید، و برای اینکه فضائل جسمانی و نفسانی او مانند ماه انگشت نشان بود.
5- باب الحوائج براثر کثرت بروز کرامات و برآوردن حاجات ازآن بزرگوار، بین شیعه وسنی به باب الحوائج شهرت یافته است. عالم بزرگوار شیخ مرتضی آشتیانی از استادش مرحوم میرزا حسین خلیلی تهرانی از شیخ جلیلی- که با هم به درس صاحب جواهر می رفتند- نقل می کند: یکی از تجّار که رئیس خانواده آل کبَّه بود، جوانی خوش منظر داشت و اولاد او منحصر به همین جوان بود،و مادرش علویه بود.
این جوان به مرض حصبه مبتلا گردید و حال او سخت شد و مشرف به مرگ گردید، چشم و پای او را می بندند، پدرش بیرون دویده به سروسینه می زند و مادر او به حرم ابو الفضل (ع) می رود و از کلید دار تقاضا می- کند شب درحرم بماند، ابتدا نمی پذیرد بعد که آن زن خود را معرّفی کرده و می گوید: پسرم درحال مردن است کلید دار قبول می کند. آن عالم می گوید: درآن شب من وارد کربلا شدم و از جریان خبر نداشتم، و آن تاجر را هم نمی شناختم. درخواب دیدم ازطرف قبر حبیب بن مظاهر به حرم سیّد الشّهدء (ع) مشرّف می شوم. بالای سر مبارک فضا وزمین از ملائکه پر بود، و درمسجد بالا سر حضرت رسول(ص) و حضرت علی (ع) برتختی نشسته بودند. درآن اثنا ملکی آمد سلام کرده، عرض کرد: حضرت ابو الفضل می گویند: یا رسول الله، علویه همسر حاجی آل کُبَّه شفای فرزندش می خواهد، از خداوند بخواهید او راشفا دهد. حضرت رسول (ص) دست به دعا برداشته و بعد ازلحظه ای فرمود: مقدّر شده این جوان بمیرد. بعد ازلحظه ای ملک دیگری آمد وسلام رساند و همان پیام آورد، دوباره حضرت رسول دست به دعا برداشته وپس از آن فرمودند: مردن این جوان مقدّر است. ملک برگشت. شیخ گوید: ناگاه دیدم ملائکه حاضر درحرم بحرکت آمدند، و درآنها شور و غوغا افتاد گفتم: چه خبر است؟ دیدم حضرت ابو الفضل(ع) خودشان با همان حالت وقت شهادت تشریف آوردند، و خدمت رسول خدا (ص) سلام کردند و گفتند: علویّه به من توسّل کرده و شفای فرزندش را از من می خواهد، شما به خدا عرض کنید: این جوان را شفا دهند یا دیگر مرا باب الحوائج نخوانند، و این لقب را ازمن بردارند. چون رسول خدا(ص) این سخن را شنید، چشم مبارک آن حضرت پر از اشک شد، و رو به حضرت علی (ع) نموده و فرمودند: یا علی، تو هم دردعا با من همراهی کن. هردو بزرگوار دعا کردند که ملکی از آسمان نازل شدو به آن حضرت سلام کرد و سلام خداوند را به آن بزرگوار رساند و گفت: لقب باب الحوائج را از عبّاس نمی گیریم و جوان را شفا دادیم. شیخ گوید: از خواب بیدار شدم، چون از قضیه خبر نداشتم، بسیار تعجب کردم. هنوز یک ساعت به صبح مانده بود، روانه شدم و بعد از پرسیدن خانه را پیدا کردم. داخل خانه شدم پدر جوان را دیدم راه می رود و برسروصورت می زند و جوان را در اتاق تنها گذاشته بودند. به حاجی گفتم: آرام باش جوانت شفا یافته، تعجب کرد مرا به اتاق جوان برد. دیدیم جوان نشسته و مشغول باز کردن صورت خود است. پدراو را در بغل گرفت، جوان گفت: گرسنه ام. سپس علویه داخل شد و گفت: شفای جوانم را گرفتم.
6- عبد صالح در زیارت آن بزرگوار آمده: سلام بر این بندۀ صالح و مطیع خدا و رسولش. بنابراین معلوم می شود یکی از بزرگترین مراتب انسانی این است که آدمی بنده صالح خدا باشد.
7- سقّا چون آن بزرگوار سقایت اهل بیت برادر را به عهده داشت، او را سقّا نامیدند. امام حسین (ع) درروز هفتم حضرت عبّاس را با پنجاه نفر از اصحاب فرستاد تا از فرات آب بیاورند. در روز عاشورا امام حسین (ع) به او نفرمود: با دشمنان نبرد کن، بلکه فرمود: برای کودکانم آب بیاور. لذا او را سقا نامیدند.
8- پرچمدار چون حضرت سید الشهداء(ع) درروز عاشورا پرچم را به برادر خود عبّاس سپرد، و همیشه درمیان یاران شجاع ترین افراد را برای حمل پرچم انتخاب می کنند. عدد عبّاس به حساب ابجد 133 می باشد که مطابق است با کلمۀ باب الحسین و از ختمهای مجرب آن است که اگر کسی حاجتی دارد دریک مجلس 133مرتبه بگویید: یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ (ع) اِکْشَفْ کَرْبی بِحَقِّ اَخِیکَ الْحُسَیْنِ خداوند حاجتش را بر آورد.
شمائل آن بزرگوار:
حضرت عبّاس چنان خوش قیافه و زیبا رو یبود که او را ماه بنی هاشم می گفتند.و قامت رشیدش چنان بودکه چون براسبان بزرگ سوارمی شد هر دو پای مبارکش به زمین می رسید.
مرحوم میرزا رضا قلی خان در مظاهرالانوار می نویسد: حضرت ابوالفضل (ع) قامتی بلند و بازوهایی دراز داشته، و گویند: چون بر اسبهای قوی می نشست، و پا در رکاب می نمود زانوهای او به حوالی گردن اسب می رسید، و او مظهر جلال و جبروت حضرت کردگار بود. و در شجاعت و مناعت بعد از حضرت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) سرآمد اولاد حضرت امیرالمؤمنین (ع)، و سپهسالار و علمدار مظلوم کربلا بوده است. (وقایع الایّام خیابانی)
ادب قمر بنی هاشم علیه السلام
در ادب آن جناب همین کافی است که هیچگاه بدون اذن امام حسین (ع) نزد او نمی نشست، و مانند بنده ای کنار مولای خود بود. و اوامر و نواهی آن جناب را اطاعت می نمود، و هر گاه او را صدا می زد می فرمود: یا ابا عبدالله، یا بن رسول الله، یا سیّدی، و در تمام عمر هیچگاه امام حسین را برادر صدا نزد، مگر روز عاشورا آنوقت که بر اثر ضربت عمود آهنین از اسب به زمین می افتاد. (معالی السبطین: 1/271) و نقل می کنند: جهتش این بود که در آن ساعت فاطمه زهرا (ع) را دید که به او خطاب فرمودند: وَلَدِی عَبّاس.
فضائل قمر بنی هاشم علیه السلام:
حضرت عبّاس دارای مقام بسیار رفیعی از فضل و دانش و تقوی و یقین و اطاعت و عبادت و شرایف آداب و اخلاق بود، و به حضرت امام حسین (ع) و زینب کبری(ع) علاقه وافر داشت. و او بعد از حسنین(ع) اشرف و اعظم پسران حضرت علی (ع) بود. مقام حضرت ابوالفضل (ع) بالاتر ازآنست که امثال ما بتوانند بیان کنند. درسفر حضرت سید الشهداء (ع) به کربلا (از مدینه تا مکّه، واز مکّه تا کربلا) آنجناب توجه خاصی به حضرت ابو الفضل (ع) داشت. عصرتاسوعا، چون آن بزرگوار ابو الفضل را نزد دشمن فرستاد، فرمود: ای عبّاس، جانم به قربانت، برادرم- سوار شو و با آنها ملاقات کن. (تاریخ طبری: 5/416) مرحوم صدوق به اسناد خود روایت کرده که: حضرت علی بن الحسین (ع) به عبیدالله فرزند ابوالفضل (ع) نگاهی کرد، اشک چشمانش را گرفت و فرمود: روزی بر رسول خدا (ص) سخت تر از احد نبود که عمویش حمزه درآن شهید شد، وبعد از آن موته بود که عموزاده اش جعفربن ابیطالب شهید شد. سپس فرمود: لکن روزی چون روز حسین(ع) نبود، سی هزار مرد که گمان می کردند ازاین امتند دور او را گرفتند و هرکدام با کشتن او به خدا تقرّب می جستند، و او خداوند را به آنها یادآوری می نمود، ولی پند نمی گرفتند تا او را به ستم وظلم و عدوان کشتند. آنگاه فرمود: خداوند عبّاس را رحمت کند، که جانبازی کرد و خوب امتحان داد و خود را فدای برادر نمود تا دو دستش قطع شدو خداوند در عوض به او دو بال داد که با فرشتگان در بهشت پرواز می کند، چنانکه به جعفربن ابیطالب عطا نمود. حضرت عبّاس نزد خداوند متعال منزلت و مقامی داردکه تمام شهداء در روز قیامت تمنّای مقامش را می نمایند. (امالی صدوق/462م70ح10،خصال:1/68،بحار: 44/298ب35ح4) مفضّل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق (ع9 فرمودند: عموی ما عبّاس بصیرتی عمیق و ایمانی محکم داشت، در محضر ابی عبدالله (ع) جهاد کرد، و نیکو کفایت نمود تا به شهادت رسید و خون عبّاس در قبیله بنی حنیفه است، وی هنگام شهادت 34سال داشت. (نفس المهموم / 332، عمدة الطالب / 323) از مجموعه شهید ثانی(ره) نقل شده که روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) به فرزندش عبّاس فرمودند: بگو یک(واحد)، او گفت: یک. دوباره فرمودند: بگو: دو(اثنین). حضرت عبّاس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که یک گفته ام، دو بگویم. (یعنی با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم، دوئیت خلاف توحید است). امیرالمؤمنین (ع) دو چشم او را بوسید.
و در بیان دفن شهداء خواهد آمد که امام سجاد (ع) جسد عمویش حضرت عبّاس (ع) را همانندپدر اطهرش خود به دل خاک نهاد. و این بیانگر این مطلب است که آن جسد مطهر چون ذوات مقدّسه معصومین (ع) سزاوار نیست کسی دیگر به آنها دست بزند. حاج محمّد رضا ازری (ره ) درقصیدۀ خود به این مصرع رسید: روز عاشورا روزی بود که هدایت- حضرت حسین (ع) به ابوالفضل پناه برد. بیت را تمام نکرده به همین حال ماند. امام حسین (ع) را در خواب دید که تشریف آوردند و فرمودند: آنچه گفته ای صحیح است، من به برادرم ابوالفضل پناه بردم، و مصرع دوم را حضرت خود انشاء فرمود: انوقت من پناه بردم که آفتاب از تیرگی غبار معرکه کربلا نقابی پیدا کرده بود. (مستدرک: 15/ 215ب 79 از احکام اولاد ح 16، مقتل خوارزمی: 1/122ف6)
علم و دانش سردار کربلا:
مرحوم آیة الله بیرجندی در کبریت احمر اظهار می دارد که حضرت عبّاس (ع) از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت (ع) بود، او درس نا خوانده دانا بود که علمش از منبع فیض الهی نشأت گرفته، و درظاهر نیز از علوم سرشار پدر بزرگوارش بهره ها برده بود. مرحوم مقرّم می نویسد: در جایی که امیر المؤمنین (ع) برخی از اصحاب خود را چنان پرورش می داد که به اسرار و رموز عالم هستی و از جمله علم منایا و بلایا آگاه می- شدند چون حبیب بن مظاهر، میثم تمّار، رشید آیا معقول است که نور چشم و پارۀ جگر خود را از علوم خویش بی بهره گذارد؟ با اینکه قابلیت و استعداد وی از آنها بیشتر بود.
خلاصه ابوالفضل (ع) بسان خواهرش زینب کبری (ع) است که به تصریح امام سجاد (ع) دانای درس خوانده می باشد. بعلاوه آن بزرگوار بر اساس صفا ی نفس و طینت پاک و اخلاص عظیمی که داشت مصداق کامل حدیث شریف بود که هر کس چهل روز اعمالش را خالص برای خداوند عزّوجل انجام دهد، چشمهه های حکمت از قلبش بر زبانش جار ی گردد. (عیون الاخبار: 2/68ب31ح321) دراین صورت کسی که تمام اعمال و مراحل عمرش را در راه رضای خدای تعالی گذرانده، و از هر رذیلتی پیراسته و به هرفضیلتی آراسته بوده است جز این تصور می شود که ذات شریفش متجلی به انوارمعارف ربوبی بوده، و علمش لدنّی باشد؟ دلیل دیگر بر اینکه علم قمر بنی هاشم (ع) وجدانی بوده است، این گفتار معصوم (ع) است که می- فرماید: همانا عبّاس بن علی در کودکی علم را با شیر مکیده است (ودر شیر خوارگی به علم و کمال آراسته بود). این تشبیه امام (ع) استعارۀ بسیار بدیع است زیرا که زقّ بمعنی تغذیه جوجه پرنده توسط مادرش است آن هنگام که خود به تنهایی قادر به غذا خوردن نیست،و از این استعاره متوجّه می شویم که ساقی کربلا از کودکی و حتی از شیرخوارگی قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است. (العبّاس مرحوم مقرّم /169) مرحوم مقرّم به چند نکته در زیارت حضرت ابوالفضل (ع) منقول ازامام صادق (ع) اشاره نمودند که هر کدام فضیلتی برای آن بزرگوار است، و ما خلاصه آن را نقل می کنیم:
1- در اذن دخول حرم ابوالفضل (ع) می خوانیم: سلام خدا، و سلام ملائکه مقرّبش، وسلام پیامبران مرسل، و بندگان شایسته اش، و سلام تمامی شهداء و صدّ یقان، و سلامهایی پاک و طیّب در صبحگاهان و شامگاهان، برتو باد ای فرزند امیرالمؤمنین. از طرف دیگر: امام صادق (ع) در زیارت سرور مظلومان ابا عبدالله الحسین (ع) می فرمایند: سلام خدا، و سلام ملائکه اش، در صبحگاهان و شامگاهان، برتو باد، و سلامهایی پاک و مطهر، و بر تو سلام ملائکه مقرّب. از شباهت هایی که این دو زیارت بهم دارد، برای ما روشن می شود که منزلت قمر بنی هاشم (ع) شبیه مقام سید الشهداء (ع) است، که در هردو، سلام خداوند و سلام ملائکه مقرّب در هر صبح و شام، و عبارت: اَلزّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ و اَلزّاکِیاتُ الطّاهِراتُ آمده است.
2- سلام الهی ( که رحمت بی پایان و عنایت تمام نشدنی اوست ) و سلام ملائکه مقرّب خداوند، و سلام پیامبران ( که درتمامی افعال و رفتار پیرو رضایت حقّ تعالی ووحی خداوند هستند ) وسلام شهداء و صدّیقین
( که پیرو راستین انبیاء و اوصیائند ) و سلامهایی پاک و مطهّر، به آن بزرگوار داده شده است.
3- در بخشی از اذن دخول سردار کربلا آمده است: شهادت می دهم که تو نسبت به جانشین پیامبر مرسل ( امام حسین علیه السلام ) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی، به عهد خود وفا ورزیدی و خیرخواهی کردی. در اینجا مقام تسلیم که از رفیع ترین مقامات سالکین و راهیان کوی محبوب است ( و از مرتبۀ رضا و توکل بالاتر است) برا ی آن حضرت برشمرده است.
4- امام (ع) در میان همۀ شهداء تنها حضرت ابوالفضل (ع) را به این خطاب مخاطب فرموده که: خدا لعنت کند کسی را که حقّ تو را نشناخت و حرمت تو را کوچک شمرد . معلوم می شود سائر شهداء به این میزان از فضیلت دست نیا فته اند هرچند هرکدام را حقّی بسزا ثابت است.
5- با این فقره از زیارت: خداوند یاد تو را در ملأ اعلی بلند ساخت. درجه ای عظیم و مقامی منیع برای حضرتش بیان می کند که یاد او در آن مجلس نا ستودنی قدسیان مقامی بلند و والاست، و فرازهای دیگر زیارت که بیانگر مقامات عالیۀ سردار کربلاست و دقّت بیشتر می طلبد.
6- امام صادق (ع) خطاب به ابوالفضل (ع) در زیارت دیگر می فرمایند: خداوند لعنت کند قومی را که با ریختن خون تو محارم الهی را درشأن تو حلال شمردند، و با کشتنت، حرمت اسلام را از میان بردند. با اینکه همۀ شهدای کربلا به برترین مرتبۀ فضل رسیدند که دیگر شهداء را به آن راهی نیست که درزیارت نیمۀ رجب می خوانیم: شما پاک و طیّب هستید، و زمینی که در آن دفن شدید پاک شده است . و لکن این عبارت که: با شهادتت حرمت دین زیر پا نهاده شد فقط دربارۀ سردار کربلا رسیده است. (العبّاس مقرّم / 209 وترجمۀ آن سردار کربلا / 228)
مقام شفاعت حضرت:
نقل شده که در روز قیامت حضرت رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: به فاطمه (ع) بگو: برای شفاعت و نجات امّت دراین فزع اکبر چه دارید؟ علیّ (ع) پیام را به حضرت فاطمه (ع) می رساند، و آن بانو در جواب می فرمایند: ای امیرالمؤمنین، برای ما در مقام شفاعت دو دست بریده پسرم حضرت عبّاس کافی است. (معالی السبطین: 1/276)
فرزندان حضرت:
در عمدة الطالب آمده: آن جناب دو پسر داشت عبیدالله و فضل. مادر این دو لبابه دختر عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطلّب(بعضی چون مرحوم مقرّم لبابه را دختر عبیدالله بن عبّاس ذکر کرده اند. ( العبّاس /350)) بود، و جناب عبیدالله از علماء و دانشمندان بود و نسل حضرت ابوالفضل (ع) از اوست، چون فضل اولاد نداشت و جناب عبیدالله دو پسر داشت: عبدالله و حسن، و از این دو آقا زاده عبدالله نیز فرزند نداشت، لذا ادامۀ نسل آن سرور از برادرش حسن می باشد، که مادر او دختر عبدالله بن معبد بن عبّاس بن عبدالمطلب بود. از برکت حضرت ابوالفضل (ع) اولاد و احفاد (نبیره ها ) آن جناب همه صاحبان مقامات عالیه و عالم و زاهد و شاعر و مروّج اخبار ائمّۀ طاهرین (ع) بودند. (به منتخب التواریخ / 261و کبریت احمر /380)
معجزات قمر بنی هاشم ابوالفضل العبّاس (ع):
معجزات حضرت عبّاس بقدری فراوان است که احتیاج به تدوین کتاب جداگانه دارد،وکمترکسی از شیعه می باشدکه از قمربنی هاشم باب الحوائج معجزه ای یاد نداشته باشد، فقط درکتاب چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم ج 1 تعداد 240 معجزه از آن بزرگوار نقل شده است. ما به جهت تبرک و تیمن و برای اینکه کتاب خالی از حقایق نباشد چند کرامت از آن بزرگوار نقل می کنیم:
1- عالم شیخ حسن، فرزند علّامه شیخ محسن از اهل فلاحیّه نقل می کندکه: مردی از طائفه براجعه در خرمشهر بنام مخیلف به مرضی درپاهایش خود را می کشید و از مردم کمک می گرفت در رفت و آمد بود. شیخ خزعل کعبی در خرمشهر حسینیّه ای داشت که در آن دردهۀ اول محرّم مجلس عزاداری برپا می ساخت، در آن شهرها رسم بود که چون مداح در نوحۀ خود به ذکر شهادت میرسید اهل بپا می خاستند و با لهجه های مختلف به سروسینه می زدند و مخیلف دراین مجالس شرکت می جست و چون نمی توانست پاهای خود را جمع کند در زیر منبر می نشست. در روز هفتم محرم که مصیبت ابوالفضل (ع) را می خواندند، چون خطیب به ذکر سوگواری قمر بنی هاشم (ع) پرداخت، مردم به عزاداری پرداختند. در آن حال ناگاه مخیلف را هم مشاهده نمودند که بر پاهایش ایستاده و بر سر و رو می زند، و چنین می گفت: منم مخیلف که عبّاس مرا بر سر پا داشت. وقتی که مردم این معجزه را دیدند او را در آغوش گرفته و می بوسیدند، و لباسهایش را پاره پاره می کردند( برای تبرّک).
وقتی که از مخیلف جریان را پرسیدند، گفت: در آن هنگام که مردم به عزای عبّاس (ع) بر سر می زدند، من در حالیکه زیر منبر بودم کمی خوابم برد مردی نیکو و بلند قامت بر اسبی سپید را در مجلس دیدم که به من فرمود: ای مخیلف، چرا برای عزای عبّاس بر سر و صورت نمی زنی؟ گفتم: این آقای من، دراینحال توانایی ندارم.
فرمود: برخیز و بر سر و صورت بزن، گفتم: مولایم، نمی توانم برخیزم. فرمود: برخیز، گفتم: سرورم، دستت را به من بده تا برخیزم. فرمود: من دست ندارم ، گفتم: چگونه برخیزم؟ فرمود: رکاب اسب مرا بگیر و برخیز. پس من رکاب اسب را گرفتم و اسب جهش برداشت و مرا از زیر منبر خارج نمود و از من غائب شد.. و مشاهده نمودم که سلامت خود را باز یافته ام. (العبّاس از مرحوم مقرّم /258،)
2- مرحوم آیة الله عراقی که از بزرگان نجف و ازشاگردان مرحوم آیة الله شیخ انصاری می باشد نقل می کند که: دو حاجت داشتم که به برآورده شدن آن بسیار مایل بودم، و آنها را به کسی نمی گفتم. و مکرر در حرم حضرت امیرالمومنین (ع) و امام حسین (ع) و حضرت عبّاس (ع) درخواست می کردم و ایشان را شفیع قرار می دادم، ولی اثر اجابت نمی دیدم. در یکی از اوقاف زیارت مخصوصه از نجف به کربلا رفتم، باز در حرمین شریفین عرض حاجت نمودم و اثری ندیدم. روزی در حرم حضرت عبّاس (ع) رفتم، جمعیّت زیادی دیدم که در آن روضه اجتماع کرده بودند و مردان رفت و آمد می نمودند و شخصی را درمیان دارند. چون از سبب آن پرسیدم معلوم شد که پسری از اعراب بیابان مدت زیادی فلج بوده است و نزدیکانش او را به حرم حضرت عبّاس (ع) آورده و آن پسر مشمول نظر کیمیا اثر آن بزرگوار شده و شفا گرفته، و سالم شده بود. وقتی که این صحنه را دیدم حالم منقلب گردید به ضریح مطهر نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابأ الفضل، من دو حاجت مشروع و سهل داشتم و مکرر به شما و پدر و برادرتان عرض کردم، ولی اعتنا نفرمودید، ولی این بچّۀ عرب را شفا دادی، بنابراین من دیگر در این شهرها نمی مانم و به ایران می- روم. این را گفتم و از حرم بیرون آمدم. سلام مختصری در حرم امام حسین (ع) داده و مانند کسی که قهر می کند به منزل مراجعت کردم، و روانه نجف اشرف شدم. وقتی که وارد نجف شدم از راه صحن مطهر به سوی خانه می رفتم، که با ملا رحمت الله نوکر و ملازم شیخ انصاری ملاقات کردم، گفت: شیخ مرتضی تورا می خواهد، گفتم: شیخ چه می دانست که من حالا وارد می شوم. گفت: نمی دانم، به من فرمود: برو میان صحن شیخ عبدالرحیم از کربلا می آید، او را نزد من بیاور. به طرف خانۀ ایشان رفتیم. چون حلقه بر در زد، شیخ آواز داد کیستی؟ عرض کرد: شیخ عبدالرحیم را آوردم. شیخ مرتضی بیرون آمد و به ملا رحمت الله فرمود: تو برو. چون رفت شیخ به من فرمود:این حاجت تو را من بر می آورم و اما حاجت دیگر تو، برو استخاره کن، اگر خوب آمد، بیا تا مقدّمات آنرا هم فراهم کنم. گوید: رفتم و استخاره کردم. خوب آمد و بعدازاعلام آنرا هم انجام دادند. (دارالسلام عراقی /549ف5) همین داستان را حضرت آیة الله بهجت نقل می کردند، لکن می فرمودند: شیخ عبدالرحیم سه حاجت داشت: خرید خانه، سفر حج، و ازدواج و چون خدمت شیخ انصاری (ره) رسید، ایشان فرمود: این پول را بگیر و فلان خانه را بخر، و فلان شخص هم تو را به حج می فرستند، و برای دختر فلان آقا استخاره کن اگر خوب آمدبه ازدواج تو در می آورم، که استخاره خوب آمد. و به این صورت به حاجت خود رسید.