ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام.
ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام
مجله اشارات شهریور 1384، شماره 76
آرامش مقدس
محمدکاظم بدرالدین
دشت های سرسبز عرفان، خوشامدگویِ اشراقِ پیشانی ات هستند و ما به همایشی از درختچه های تبسّم و امید و تغزّل دعوت شده ایم.
آمده ای و تنها با اندوخته ای از دعاهای تو به تماشای بقیه ای از جهانِ فرتوت می توان رفت، فاصله های پوچ را پر کرد، خویش را از دغدغه و تشویش خالی کرد. باید تبریک گفت: امّا تبریک همیشه درختانِ اندیشه چه حاصلی دارند، وقتی ایمانی از نو نیاورده باشند به برگ برگِ «صحیفه»ات؟
صحیفه تو شهد سجده هایت را در ذائقه تلخ ثانیه های دنیوی می ریزد.
کلمات برافراشته از صبح لبانت، صدمه هایِ پسینگاه غربت انسان را مرهم است. تمامیِ دلهره های برآمده از عصر تجمّل و دود را عبارات گرانقدرت به آرامشی ژرف و مقدس گره می زند.
گاهی که از فاجعه های مردافکن، نستوه و بی گلایه باز می گردی، تازه روزگار به دردهای حقیر خویش پی می برد؛ تازه در می یابد که برای از تو گفتن هر چقدر وقت بگذارد، کم است.
صدایی از استواریِ سکوتت محکم تر نیست، ای پیام سبز آتش زا.
این تنها صلابت در گفتار توست که دل سنگ و سنگدلان را نرم می کند. آمده ای تا در متن آوارگی خویش، به کج فهمان شام و هم آغوشانِ شب سامان بخشی که این بخشی از رسالت عظیم توست.
یا زین العباد علیه السلام ! کسی به استعداد ایمانت و توانایی پارسایی ات آگاه نیست که کافی است با لبخندی از روی اراده، کاخ شام ستم را در هم شکنی و با اشاره ای، قصر شب را فرو ریزی.
سفیهانِ نسنجیده در گفتار، تو را بیمار خوانده اند و حال آن که خودِ این بیمارْدلان، محتاج نیم نگاهی از تواند تا شفا یابند.
السلام علیک یا علی بن الحسین علیه السلام !
چهارمین اشراق
امیر مرزبان
مرا سلوک به حدی رسیده در جانم، که از تو گریزی نمی شود و نمی توانم به سرمنزل برسم؛ بی آنکه بارانیِ قنوت های روشن تو، راهنمای این همه تیرگی های تنم و شکستگی اندوهبار روحم باشد.
من خودم را گم کرده ام، خدایم را می جویم؛ کدام عبادت جاری در رگ هایم افسرده که این طور می خواهم از امام عبادت ها، شفاعت بگیرم؟
مهربان ترین یار سلام! می خواهم اگر لایق باشم، پشت سرت قامت به استقامت افراها بیاویزم. می دانم آقا! شانه های صبوری ام قدر شمشادها هم نیست؛ امّا چشم های تو معراج سلوکم می شود؛ اگر بگذاری پای بی کرانه های نمازت فقط وضو بگیرم و زل بزنم به همه نماز… . آقا! امروز میلاد توست؛ میلاد ششمین قافله معصوم، چهارمین اشراق امامت، اولین زینت نماز…
سجاده سجاد، پر می شود از بوی خلسه روزهایی دیگر… تو دم به دم بر آسمان دعا، ستاره می پاشی، ماه مهربان.
می گویم آقا! یادم می دهی «بسم اللّه» را چطور بگویم که شانه هایم از برکات حرف اولش بلرزند؟ یادم می دهی صحیفه کدام درخت طور عاشقی است؟
امروز میلاد ققنوس هاست در آتش عشق تو.
خاکستر کدام سوره خوانی سبزت بوده اند که این گونه به آسمان بال تازه می زنند؟
شنیده ام پیاده می رفتی به خانه عشق، از این سوی سرزمین وحی تا به دوست برسی!
آقا! این همه مرکب داریم و پاهایمان نمی کشد! نشان بده که تولاّ چگونه است؟ از توکل، کوله بار عنایتمان را پُر کن و با عشق آسمانی ات، ما را شفاعت!
می دانم تو آمده ای تا بفهمم خورشید چقدر کوچک است! آمده ای تا شهاب های ثاقب ذکر بر جان دیو و شیاطین بنشیند.
آمده ای که تقدیر ملکوتی دست هایت بر سر غریبه های غمگین بنشیند.
امام صبور گریه ها و رکوع ها، امام مهربان سجده ها و سلوک ها، سجاده ها دارند یاس می پاشند و گل محمدی؛ به برکت این که تقدیسشان خواهی کرد.
حالا که می آیی، بگو در عبای تو چندین هزار پروانه لانه دارند؟
بگو پرستوها از کدام اشاره سر انگشت تو به خورشید می روند؟
امروز می خواهم جواب همه سؤال های چشم هایم را از دست های تو بگیرم.
ای کرامت جاری در ثانیه های آغاز! می خواهم برای خودم قصه تولد مردی را بگویم که با دُعاهای او هزاران بُلبل شیدا متولد می شوند.
می خواهم از آغاز مردی بگویم که وارث هزاران زخم است؛ امّا شکر، آستانه دست هایش را می بوسد. می خواهم بروم یک گوشه دنج مسجد، صحیفه را باز کنم و به شکرانه چهارمین امام اشراق سجده کنم.
آینه عبادت
سید علی اصغر موسوی
گویی نماز، دلتنگ عبادت اوست و خاک، دلواپسِ سجده هایش!
گویی دعا منتظر ترنّم اوست و صحیفه، در انتظار تبسّم دست هایش!
گویی جهاد، آیینه ایمان اوست و واژه ها در انتظار جلوه خطبه هایش!
گویی شام غریبان، دلواپس ناله های عاشورایی اوست و «زینب علیهاالسلام »، دل نگران زخم دلش!
گویی عاشورا منتظر حضور اوست و کربلا منتظر ادامه نگاهش؛
نگاهی که نورانی دیدن و نورانی اندیشیدن را به نسل های خاموش بیاموزد!
سروش آسمانی، بشارتی را به «شهربانو» می دهد؛ بانویی که آسمان، مقابل عظمت نامش تواضع می کند و خورشید، به جمال معنوی اش رشک می برد.
بانویی که نام مبارکش همچون «صحیفه»، مقدس و همچون «کربلا» معطّر است.
بشارت می دهد طلوع نوری را که از مشرق عرفانی ولایت طلوع می کند و رنگین کمان هدایت خویش را ارزانی آسمان «ایران» می کند!
نوری که فصلی جدید از ایمان و اعتقاد در دل «پارسیان» پدید خواهد آورد تا شاهد ظهور عظمتی بی نظیر در تاریخ باشند؛ ظهور مشرقی ترین حکومت الهی.
مولای صحیفه های عاشقانه عبادت می آید تا آسمان به وجود فرزندان «نبوت» ببالد؛ به وجودی ببالد که عبادتش پیامبروار و حلمش علی وار است.
کرامتش حسنی علیه السلام و شهامتش حسینی علیه السلام است.
خطبه هایش، آیینه سخنان زهرا علیهاالسلام و کلمات آتشین بیانش، بت شکن است.
وقارش وقار خلیل علیه السلام و کلامش کلام کلیم علیه السلام است.
از انفاس قدسی اش، مسیحا علیه السلام در شگفت و از شکیبایی وجودش، ایوب علیه السلام درس آموز است.
حضورش، ترکیب بند حماسه کربلا و صحیفه کلامش، آیینه بشکوه عاشوراست.
درویش ترین امیر کشور دل که عارفانه ترین غزل ها از تبسّم نگاهش می تراود و عاشقانه ترین دوبیتی ها از ترنّم دعایش.
می آید تا آسمان را درس تابندگی بیاموزد.
می آید تا زمین را از آسیب جهالت حفظ کند.
می آید تا دل های مؤمن، بی نیایش نمانند.
می آید تا کربلا بهانه ای برای ادامه زندگی داشته باشد.
می آید تا شام به وسعت تیرگی خویشتن بنالد.
می آید از مشرقی ترین لحظات شیرینِ خلقت، تا فرصتی تازه برای شادمانی ما باشد.
مولا!
سیر عابدانِ حقیقت افروز!
ای چلچراغ ایمان در فصلی از احاطه جهل! حضورت مبارک و ظهورت روشنی بخش سایه زار زمین است.
حضورت مغتنم و سایه لطفت بر سرمان مستدام باد!
جاری نیایش
خدیجه پنجی
پرده های دقایق کنار می روند و «حقیقت محض» متولد می شود.
از باغ های فرا دست، بوی تازه ای می آید؛ بوی مطبوعی آسمانی.
نسیم از سوز عارفانه ای سرمست است. بهشتی در دامان «شهربانو» می شکوفد که تمام پروانه های دنیا را، به رهایی فرا می خواند از پیله تنهایی و رکود.
سلام، مهربانی ات همه گیر!
سلام، اندوه همیشگی ات در دل زمان جاری!
سلام، جاری نیایش در عمیق لحظات!
پلک می زنی، در زلالیِ یکدست و شهودی سیّال، در ذهن جهان ته نشین می شود.
پلک می زنی و بر حاشیه نگاهت، شکوفه ها می شکفند.
پلک می زنی و صدها یاکریم، از بلندای مهربانی ات، اوج می گیرند.
به محض ورودت، گل های شیپوری، مژده آمدنت را تا دوردست ها اعلام می کنند.
به محض ورودت، قلب غزل ها می تپد.
آمده ای تا در پنبه زار گوش جهان، فریاد کنی شعله شعله صحیفه ات را.
شانه هایت، استواری کوه های زلزله خیز را به تصویر می کشد و خطابه های سوزنده ات، گدازه های جاری آتشفشان های در حال فوران را.
امروز روز توست؛ روز نیایش مطلق در سکوت دقایق خفته تاریخ.
امروز روز توست؛ روز مهربانی ممتد در بارش یکریز کینه ها و نفرت ها.
امروز روز توست؛ روز فریاد مظلومیت در بی خیالی و بی قیدی اهالی.
آمده ای تا عاشورا بی مفسّر نماند.
ادامه اشک هایت، اندوه همیشگیِ نینواست.
ادامه اشک هایت، تصویر مظلومیت، هفتاد و دو پروانه است.
تو زیبایی پنج بهار هستی؛ وارث تمامیّت آل کسا!
هنوز مرثیه سی ساله ات، گدازنده تر است از هرم آفتاب ظهر تابستان. ای اقتدار کربلا در جریان لحظه ها! دیری است زمین چشم انتظار آهنگ عاشورایی قدم های توست. خوش آمدی!
میلاد تو، میلاد عشق است
حسین امیری
کسی غوغای دل مرا به چنگ و دف می زند.
نمازم رنگ موسیقی گرفته.
دو صد قیام آواز می خوانم؛ دو صد نیاز در سماع آمده و دو صد سجده در ترنم و غزل می نشینم.
سجده می کنم به درگاه خدایی که تو زیبا سجده اش کردی.
ای تاریخ کربلا! ای پهلوان شام و ای معنای علوی بودن!
تو پیغام حسین علیه السلام بودی و چه زیبا پاس داشتی آخرین نماز او را.
به راستی پناه جستن از خدا در برابر ستم و نادانی، بهترین فریاد مبارزه است؛ آن هنگام که نان و نادانی، مردم را در بند عافیت گرفتار می کنند و استبداد، بر غیرت دینی و انسانی مردم افسار می بندد.
سلام خدا بر حسین علیه السلام و بر تو علی بن الحسین و بر یاران تو و پدر شهیدت، ای فرزند نماز و ای پدر دعا.
روز میلاد تو، روز پیوند نماز و جهاد است و روز یگانگی دین و حکومت. تو زندگی را با رنگ دعا در کام بشر ریختی؛ آن گاه که جماعت مسلمانان یا از ترس ظلم و استبداد بنی امیه، راه زهد و گوشه گیری پیش گرفته بودند و با دنیا کاری نداشتند و یا در علاقه دنیا و غنائم جنگ غرق بودند و معنویت و عبادت را با زندگی بیگانه می دانستند.
میلاد تو میلاد راز و نیاز است.
میلاد تو معنای زندگی عاشقانه است.
میلاد تو میلاد عشق است.